کتاب «اینجا سوریه است»، صدای زنان راوی جنگ در سوریه است که زهره یزدانپناه طی دو سفر به این کشور، خاطرات زنان متأثر از جنگ را در دو بخش تدوین کرده است.
بخش اول کتاب مربوط به سفر اول نویسنده در پاییز و زمستان ۱۳۹۶ است که در یازده فصل گردآوری شده و هر فصل به مصاحبه با عدهای از زنان سوری اشاره میکند. در فصل دوم از بخش اول، نویسنده، صدای زنانی را به گوش ما میرساند که از فاجعه صلنفه میگویند و در فصل سوم روایتگر زنانی است که از فوعه و کفریا مهاجرت کردهاند و در کارگاه خیاطی برای گذران زندگی خود و فرزندانشان کار میکنند.
بخش دوم کتاب به بازگویی خاطراتی از سفر دوم نویسنده کتاب در تابستان ۱۳۹۷ اشاره میکند که آن هم در یازده فصل تقسیمبندی شده است. خانم یزدانپناه در هر فصل از بخش دوم به بیان خاطرات زنانی میپردازد که فاجعه انفجار اتوبوسهای منطقه راشدین و فاجعه حیّالبیاضه و ترور شیخاللحام و زینبیه و شهدای مدافع حرم را به چشم دیدهاند. در نهایت درفصل یازدهم از بخش دوم، آزادی مردم فوعه و کفریا را به تصویر کشیده است.
این کتاب در واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات فرهنگی انقلاب اسلامی تهیه شده و چاپ اول آن با شمارگان ۱۰۰۰ جلد در ۱۴۰۰ منتشر شده است. کتاب بالغ بر ۷۰۰ صفحه، و قیمت آن ۱۱۰۰۰۰ تومان است.
«اینجا سوریه است»، روایتگر رخدادی بزرگ است و نشان میدهد که در ساعات و لحظاتی که ما با آرامش و امنیت زندگی میکردیم، در نزدیکیمان جنگی درگرفته بود که بهدور از هر گونه اصول و قواعد بینالمللی در حال نابودی وحشیانه کودکان و زنان بود؛ جنگی که گرچه هدفش تفرقه میان شیعه و سنی بود، اما در صحنه مبارزه و کشتار، مسلمان یا مسیحی، شیعه یا سنی تفاوتی نمیکرد.
کتاب پر است از درد و رنج مادران و زنانی که وحشیانه ترین صحنه ها را دیدهاند و دم فروبستهاند. مظلومیتی که سطر به سطر کتاب فریاد میزند به این زودیها قابل درمان نیست.
این کتاب بیش از آنکه داستانی شگرف باشد، واقعیت تلخی است برای کسانی که تنها اسم جنگ را شنیدهاند نه آنچه که بر دلها و روح و روان زنان و کودکان تحمیل شده است.
دلگویههای زنان سوری و سختیهایی که در این سالها به دوش کشیدهاند نویسنده را بر آن داشته تا با تمام قوا و حتی کمترین امکانات صرفاً برای رساندن صدای این زنان به جهانیان، به راهش ادامه دهد.
نویسنده در اوضاع و احوال آن روزهای سوریه چنان خطر را به خود نزدیک میداند که در موقع استراحت و خواب هم به خود اجازه نمیدهد روسریاش را از خود جدا کند. تا جایی با زنان سوری همراه و همقدم میشود و شرایط سخت زندگیشان را درک می کند که حتی حاضر نمیشود بخاری اتاقش را روشن کند یا سیر شام بخورد، انگار عذاب وجدان میگیرد؛ زنانی که شاهدان جنگی شدهاند که به خانه و کاشانه شان نفوذ کرده است.
زنی که با دیدن جنازه دو نیمشده همسرش از شدت فشار عصبی، بیناییاش را از دست میدهد و بدنش فلج میشود. نور یک سال و نیمه که وسط بازی کودکانهاش در خانهشان گلوله میخورد. یا زنی که صرفاً به دلیل پیدا بودن مچ دستش مورد حملهی وحشیانهی زنان داعشی با دندانهای آهنی که در دهانشان گذاشتهاند، واقع میشود و پیکرش تکه و پاره میشود و به شهادت میرسد. مهنّد چهار روز قبل از شهادت پدرش خواب میبیند که پدرش دارد به بهشت میرود و قفل خانه را به او داده است. حیدری که با زبان روزه در حیاط خانه بر اثر اصابت بمب شهید میشود. معلمی که تنها با یک مداد و یک دفتر به نوبت به دانشآموزان درس میدهد. یا سهامی که ۷ بچه دارد و شوهرش یک روز قبل از آزادی نبل و الزهراء شهید میشود. روایت زنی که شهردار روستای عقارب است و با حمله دشمن اسلحه به دست میگیرد و لباس رزم میپوشد… همه و همه روایت زنان است و ظلمی که به روح لطیف و مادرانهشان روا داشته شده است.
بخت با نویسنده یار بوده و توانسته بعد از به تصویر کشیدن رنجها و غصهها، شاهد آزادی تمام ۹۶۰۰ نفر از اهالی فوعه و کفریا که سالها در محاصره بودند باشد و شادی و پایکوبی از این وصال را که بعد از مدتها به آغوش عزیزانشان برگشته بودند به تصویر بکشد.
تصویر روی جلد کتاب نیز یکی از اهالی فوعه و کفریاست که با اسیران دشمن معاوضه شدهاند.
دیدگاهها