محسن کمالی دهقان در روز نهم بهمن ماه سال 1363 در خانواده ای متدین و مذهبی در حصارک کرج به دنیا آمد. محسن از همان کودکی ، خاص بود، برخلاف سنش رفتارهای بزرگ منشی از خود نشان میداد.
محسن بعد از اتمام دبیرستان وارد سپاه شد و به عضویت سپاه قدس درآمد. او از هوش سرشاری برخوردار بود و فعالیت گسترده ای در پایگاه های فرهنگی، بسیج و مسجد و …داشت و همین در او روحیه جهادی را پرورانده بود .
محسن اردوهای فرهنگی و رزمی بسیاری برگزار می کرد و از این طریق جوانان زیادی را با خود همراه می کرد. با شروع شدن حمله داعشی به مردم مظلوم و بی پناه سوریه و عراق و برای دفاع از حرم اهل بیت در قالب مستشار نظامی برای آموزش نظامی و رزمی به نیروهای مردمی و وطنی سوریه و عراق چندین بار به این دو کشور اعزام شد.
محسن مجرد بود، و تمام فکرش کمک به مردم مظلوم سوریه بود. روز بیست و هفتم فروردین ماه سال 1394،عصر پنجشنبه، محسن با تمام رشادت ها و دلاوری هایش در شهر حلب سوریه در سن 31 سالگی به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزارشهدای بهشت سکینه (س) ، بنا به وصیت خودشان در کنار مادربزرگ گرامیش به خاک سپرده شد.
جوانان غیور ایرانی در هر دوره ای و در هر موقعیت جغرافیایی که ملت و مملکت خود را در خطر می دیدند، سینه را سپر آماج خطرها می کردند تا وطن و ناموس ایرانی و شیعه همچنان سرافراز بماند. شهید «محسن کمالی دهقان» از جمله مدافعان حرمی است که در اوایل مساله تعرض به حرم آل الله بند پوتین های خود را محکم تر کرده و با تاسی از پدری که در روزهای کودکی محسن رزمنده دفاع مقدس بوده است و به قول شاعر « پسر کو ندارد نشان از پدر/ تو بیگانه خوانش، مخوانش پسر» مهیای دفاع از حریم اهل بیت می شود. محسن « با غیرت و مشتاقانه» بی تاب از مظلومیت حرم حضرت زینب(س) به سوریه می رود.
پدرانی که جوانی پاک و متعبد خود را در جبهه های شرف و کرامت جنوب گذرانده اند، فرندانی تربیت کرده اند که حماسه هشت ساله دفاع مقدس را در سوریه و عراق تکرار کردند.
محسن و امثال محسن در هر برهه ای از زمان، شلمچه و هویزه و تپه های نبل و الزهراء نمی شناسند آنها تا پای جان برای آرمانهای انقلاب و اسلام ایستاده اند و جنگیدن در سوریه در مقابل تکفیری ها را مانند جنگیدن در رکاب امام حسین می دانند.بدرستی که چنین است و بر ماست که مدافع مدافعان حرم باشیم. در این روزهایی که بیشتربه ارزش جان فشانی این عزیزان پی برده ایم.
شهید والامقام« محسن کمالی دهقان » فرزند «یدالله» می باشد که در نهم بهمن ماه 1363، در کرج چشم به جهان گشود. وی که دانش آموخته دانشگاه امام حسین و امام علی می باشد از رزمندگان مدافع حرم بود که دوسال جانانه از حریم حرم اهل بیت دفاع کرد و در اوج حماسه آفرینی در تاریخ بیست و چهارم فروردین ماه 1394، در سوریه به درجه اعلی شهادت نایل آمد و تربت پاکش در بهشت سکینه کرج نمادی از استقامت و پایداری در راه ایمان و میهن می باشد.
شرح مجاهدتهای محسن عزیز از کلام پدر بسی شنیدنی ست و نوید شاهد البرز مفتخر به انتشار روایت پدرانه شهید مدافع حرم « محسن کمالی دهقان» می باشد:
***حاج آقا بیوگرافی کوتاه در مورد خودتان و و آقامحسن می فرمایید:
بنده «یدالله کمالی دهقان» هستم. ما اصالتا اهل حصارک کرج می باشیم و پدرم کارمند بازنشسته پست و تلگراف بود که ابتدا در تهران کار می کرد و اواخر کارشان و نزدیک به بازنشستگی ایشان در کرج بازنشسته شد. ما هشت فرزند که چهار تا خواهر و چهارتا برادر بودیم.من هم بچه پنجم بودم. بنده تحصیلاتم را در کرج سپری نمودم و در رشته مهندسی کشاورزی -دامپروری تحصیل کردم و در موسسه واکسن و سرم سازی کرج افتخار خدمت داشتم.
در بیست و دو سالگی در سال 1351، با همسرم که دختر دوست صمیمی پدرم بود ازدواج کردم.
ابتدا با پدر ومادر من زندگی می کردیم اما بعد از دو سال مستقل شدیم.مادرم به لحاظ اخلاقی شخصیت برجسته ای داشت و صاحب حسن خلق و سجایای اخلاقی بودو این احترام همگان را بر می انگیخت و ما در این مدتی که با ایشان زندگی کردیم خیلی روزهای خوب و آرامی داشتیم.
ما چهار فرزند داریم که آقا محسن سومین فرزند ما بود.او در سال 1363، در همین کرج به دنیا آمد. آن موقع ما در خانه های سازمانی موسسه رازی بودیم. اسم محسن را از اسمهایی که در قران گذاشتیم انتخاب کردیم.
*** شما و خانواده با شغل نظامی آقا محسن مشکل و مخالفتی نداشتید:
محسن از بچگی بچه صبور و به قول معروف بدون اذیت و آزار بود و کاراش رو هم خودش انجام میداد. از همون بچگی خیلی استقلال طلب بود.
ایشون دیپلمش را که گرفت وارد دانشگاه امامحسین(ع) و امامعلی(ع) شد و بعد هم مستقیم وارد سپاه قدس شدو موفق به اخذ درجه سروانی و بعد که به شهادت رسید به درجه سرگردی مفتخر شد.
من با شغلی که آقا محسن انتخاب کرده بودند هیچ گونه مشکلی نداشتم و اتفاقا الگوش شاید خود بنده بودم. چون من خودم از ابتدای جنگ، قبلازاینکه انقلاب پیروز شود، از سال 56 بعد از شهادت شهید مصطفی خمینی جزو اولین کسانی بودم که در تظاهرات و راهپیمایی کرج شرکت میکردم. بعد از پیروزی انقلاب ما این افتخار را داشتیم که در نهاد به فرمان امام خدمت کنیم.بااینکه کارم چیز دیگری بود مدتی در سپاه ماموربه خدمت بودم.در دوران دفاع مقدس از طرف سپاه در جبهه غرب و جنوب رزمنده بودم و آخرین ماموریتم هم در لبنان در خدمت برادران حزب الله بودم و مسئولیتم مسئول پادگان «بعلبک» در لبنان بود که هر چهار ماه به مرخصی می آمدم و می رفتم.من از سال 65 تا 67 در رفت و آمد بودم و تا روزای آخر جنگ ما آنجا بودیم. وقتی آمدم اینجا قطع نامه امضاء شدو پایان جنگ اعلام شد.
آقا محسن دیپلمش را در مدرسه شاهد کرج گرفت و او بسیجی فعال بود و خیلی هم پشتکار داشت در واقع محسن تربیت شده شجره طیبه بسیج بود تا اینکه در سپاه گزینش شد.ایشان به کارهای فرهنگی بسیار علاقمند بود و کارهای برپایی نمایشگاه کتاب و جلسات بسیج را انجام می داد. در بخش آموزش در بسیج هم فعالیت داشت و از آن بیشتر در هیات های مذهبی و مساجد فعالیت داشت.
دوستان محسن اغلب از همفکرهای خودش بودند و در بسیج فعال بودند.آنها هم مانند محسن ولایی بودند و محسن دوستانش رو از بین آنها انتخاب میکرد و من مشکلی با آنها نداشتم.
*** آقا محسن در سوریه چه کاری انجام می داد:
محسن جز مستشاران ورزیده بود و آموزش های ویژه ای را دیده بود که از جمله آنها آموزش چتربازی و کوهنوردی، دوره غواصی، آموزش انواع سلاح هابود که گواهینامه اش هم موجود است.
*** از آنجایی که محسن هم جوان بود چقدر به وضعیت ظاهرش اهمیت می داد:
وضعیت پوشش محسن طوری بود که سعی می کرد همیشه شیک و تمییز باشد و به نظافت خیلی اهمیت می داد و همیشه به خودش عطر می زد. این خیلی جالب بود ؛ روزی که پیکرش را از سوریه آوردند ما در معراج الشهدا که بودیم مسئولین آنجا می گفتند: شهید بسیار معطر بوده است.
***وجه اجتماعی آقا محسن چگونه بود:
محسن محبوبیت عجیبی در بین فامیل داشت. چون اخلاق محسن جوری بود که ما عصبانیتش را یک بار هم ندیدیم. ایشان بیاندازه مهربان، جوانمرد و سخاوتمند و عشق و علاقه اش این بود که بتواند کاری برای مردم انجام بدهد. امکاننداشت یکی کاری از او بخواهد و کار مشروع و قانونی باشد و محسن انجام ندهد.
***محسن در برخورد با غیر انقلابی ها چه استراتیژی داشت:
محسن روش خاصی داشت. او قوه جازبه اش خیلی زیاد بود. اگر می دید کسی هم مخالف عقیدهاش است با او تند برخورد نمیکرد. با ملایمت برخورد میکرد و طبق گفته بزرگانمان و دینمان محسن با عملش مردم را جذب میکرد. او واقعا سعیمی کرد آنچه اسلام گفته عمل کند. هم در برخوردش با مردم و هم سبک و سیاق زندگی اش مانند کمک به دیگران. محسن بین فامیل و دوستان و آشنایان یک الگو بود. محسن عصبانی می شد فقط سکوت می کرد.
** شما چطور توانستید آرمانهاتون رو به محسن انتقال بدید:
محسن هم کنجکاو بود و می پرسید و هم علاقه نشان می داد او در مورد شهدای دفاع مقدس بررسی می کرد و اتاقش پر ازعکس شهدای جنگ تحمیلی بود.او از شهدا الگو می گرفت و پای خاطرات ما از زمان دفاع مقدس می نشست.دردورانی که در لبنان بودم او نیز با یکی از دوستان من که مهندسی از حزب الله لبنان بود دوست شد و این دوستی مودتی دو طرفه بود و از آنجایی که محسن عربی را بلد بود با هم دیگر خوب ارتباط برقرار کردند. او در زمینه ایثار و شهادت بسیار بر محسن اثر گذاشت و یکی از دلایل موفقیت محسن درماموریت های سوریه و عراق، تسلط بر زبان عربی بود.
*** قبل از اینکه برود سوریه جای دیگههم فعالیت برون مرزی داشت؟
خیر.ایشان قبل از اعزام به سوریه مسئول آموزش نیروی فاطمیون بود و برای اولین بار دو سال قبل از شهادتش اعزام شد.در سوریه کار مستشاری انجام می دادو بعد از بازگشت از سوریه به عراق رفت و در آنجا نیروهای مردمی و حزب الله را آموزش می داد.
در سومین اعزام به شهادت رسید.
*** حاجآقا زمزمههای سوریه رفتن را از کی آغاز کرد؟
از همون زمانی که به قول معروف درگیریها در سوریه شروع شد. محسن آرام و قرار نداشت به خصوص وقتی که از طریق اخبار شنید این داعشی های تکفیری به حریم اهل بیت بیاحترامی میکنند و بعضی مقبرههارا شکافتند و به نزدیکی حرم حضرت زینب رسیدند او منتظر و داوطلب بود هر لحظه اعزام شود.
*** داوطلبانه رفت یا بهعنوان ماموریت نظامی رفت؟
دفعه اول به عنوان مستشار به تشخیص مسئولین و فرمانده ها رفت. ولی سری بعد که یک باربه سوریه رفت و دیگر نتوانست اینجا بماند و منتظر بود که دوباره برود. همکارانش می گفتند اینجا هم کار شما مهم است و به شما نیاز داریم.اما محسن می گفت:من باید آنجا باشم وگر نه نیروها آنجا نمی ایستند. می گفت: ما یک پایگاه و یک مقر را می گیریم اگر نیروهای ایرانی نباشند نیروها با کوچکترین پیش آمد آنجا را تخلیه می کنند.
اگر نیروهای ایرانی نباشند اینها آنجا را تخلیهمی کنند. ما باید باشیم هم از لحاظ روحی و هم از لحاظ رهبری، فرماندهی و آنها را ارشاد بکنیم.
در طول دو سالی که به عنوان مدافع حرم در عراق و سوریه بودند فقط سه ماه ایران بودند.تا اینکه در تاریخ ششم فروردین 1394،اعزام شد و در بیست و هفتم فروردین ماه 1394، به درجه شهادت نایل آمد.
*** تصور می کردید که شهید بشود؟
بله؛ کارش طوری بود که هر لحظه احتمال شهادت محسن می رفت. خودش هم میدانست. بیشتر اوقات سی دی ها و کلیپ های شهدای مدافع حرم را در منزل می گذاشت و قصدش ایجاد آمادگی روانی خانواده بود.می گفت:دوستانم شهید شدند و کار ما به این شکل می باشد که شهادت هم دارد. «شهید مهدی عزیزی» که از دوستان صمیمی او بودو شهید شد خیلی روی محسن اثر گذاشت و تاب ماندن را از او گرفت.
***آخرین دیدار و اخرین بدرقه چگونه بود:
بدرقهاش طبق معمول، صبح زود بیدار شدیم نمازصبح را خواند و از زیر قرآن ردش کردیم. با برادر کوچکتر از خودش تا محل کار رفت و از انجا هم اعزام شد.
روز آخر هم، دو سه روز مانده به شهادتش بود که تماس گرفت.در ایام نوروز بود. حتی ما مسافرت بودیم ایشان زنگ می زد. مادرش هم می گفت: محسن بیا. ان شالله این دفعه بیایی، برات یک دختر خوب دیدیم خواستگاری می کنیم . محسن همیشه می گفت: من ممکنه شهید شوم.
*** چگونه از شهادت آقا محسن مطلع شدیدو نحوه به شهادت رسیدن چگونه بوده است:
خبرشهادت را؛ شبجمعه بود، برادر کوچکترش با دوستانش به شمال رفته بودند و بنا بود دوسه روزی بمانند. نصف شب دیدیم که برادرش به منزل اومد، بیدار شدم. نزدیکای صبح بود. گفتم چرا اومدی؟ واقعیت را به ما نگفت. گفت: پدر دوستم حالش بههم خورده به ما زنگ زدند برگشتیم. نگو خبر مجروحیت محسن در تلگرام منتشر شده است و در مسجد جامع همه دست به دعا بودند که محسن شفا پیدا کند و ما خبر نداشتیم.
دوباره صبح پسرم گفت: میخواهیم برویم به پدر دوستم سر بزنیم. بعد از چند ساعت رفت و برگشت. نزدیکای ظهر بود که اومد و دیدیم شروع کرد به گریه کردن و گفت: بابا محسن شهید شد و بعد همه دوستان و همکاران محسن آمدند.
نحوه شهادت محسن اینگونه بود که، چون خیلی از نزدیک با داعشی ها درگیر بودند و طبق آخرین گفتگوی بی سیمی بین محسن و فرمانده که موجود می باشد؛ محسن به همرزمانش بی سیم می زند که ما از داعش تلفاتی گرفتیم و اینا برمیگردند تا تلفاتشان را ببرند.
سرانجام همین اتفاق هم میافتد و شب که محسن ماموریتش به گفته فرمانده تمام شده است. به او بی سیم می زنند که برگرد عقب که نیروهای جدید بیایند اما محسن طبق آن غیرت و تعصبی که داشت نمی پذیرد و می گوید: نه من نمیتوانم عقب برگردم چون این نیروها توجیح نیستند و من باید باشم اینهارا توجیح کنم که همون شب درگیری پیش می اید که فاصله بین آنها و تکفیری ها در حدود ده تا پانزده متر بیشتر نبوده است. به شکلی سمت همدیگر نارنجک پرتاب می کردند که ترکش یکی از نارنجک های پرتاب شده کنار محسن به سرش اصابت می کند.
همرزمانش گفتند که دوتا ترکش به سرش اصابت می کند. یکی را تو بیمارستان حلب درمی آوردند و مشکلی نداشته است. اما دیگری عمیق بوده است زمانی ترکش را در می آورند تو کما می رود و بعد از چندساعت هم شهید می شود.
*** حاج آقا شهادت محسن برای شما سخت بود:
خب؛ سخت که بله بود. مگه میشه که سخت نباشه؟!! جوانی که با جوان های دیگر فرق دارد و نمونه است. جز مهربانی و جز محبت و جز کمک از او چیزی ندیدیم. مگر می شود وقتی به آدم می گویند دیگه نمی توانی فرزندت را ببینی، سخت نباشد!!؟ اما با همه تفاسیر دیگه ما از ائمه در سعه صدر بالاتر نیستیم موقعی که حضرت علی اکبر عازم میدان نبرد می شود.امام حسین اظهار ناراحتی می کند.
بهر حال خداوند صبرش را به ما می دهد. ما که سعادت نداشتیم شهید شویم اما فرزندانمون این سعادت را داشتند.خداوند به خانواده شهدا صبر جمیل و جزیلی عنایت کرده است و خانواده ما بعد از ملاقات با حضرت آقا و استماع فرمایشات مبارک ایشان تمام ناراحتی هاو بی قراری های ناشی از فراق که داشتند فروکش کرد.
*** مزار شهید محسن کمالی دهقان کجاست؟
در بهشت سکینه، بنا به وصیتی که کرده بود و به مادربزرگش خیلی علاقمند بود نزدیک ایشان آرامیده است. محسن اولین شهید بهشتسکینهاست.
البته شهید گمنام هم داشتیم. منتها شهید دیگهای نداشتیم. واقعا استقبال خیلی خوبی شد. الان هم واقعاپنجشنبه و جمعه و مناسبتها مردم خیلی ابراز احساسات، ابراز علاقه وارادت به شهید می کنند.
اباذری – نوید شاهد البرز
«شهرداری» که اولین شهید مدافع حرم کرج شد
شهید «محسن کمالی دهقان» در نهم بهمن ماه سال ۱۳۶۳ در خانوادهای مذهبی در محلهی حصارک کرج به دنیا آمد. او سومین فرزند خانواده بود. از کودکی در مسجد و پایگاه بسیج فعالیتهای گستردهای داشت. بعد از گرفتن مدرک دیپلم جذب سپاه پاسداران شد و با گذراندن تحصیلات نظامی به درجه سرگردی رسید. خوش اخلاق و مهربان بود و به پدر و مادرش بسیار احترام میگذاشت. به عنوان یک بسیجی فعال در بخشهای آموزشی بسیج، کارهای فرهنگی، برپایی نمایشگاه کتاب و دیگر برنامهها فعالیت میکرد. مدتی به عنوان سرپرست منطقه ۱۰ شهرداری کرج منصوب شد. از مستشاران ورزیدهای بود که آموزشهای ویژهای مثل چتربازی، کوهنوردی، غواصی و آموزش انواع اسلحه را گذراند.
وارد سپاه شد تا بتواند به سوریه اعزام شود تا از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند. قبل از اعزام به سوریه، مسئول آموزش اعضای فاطمیون بود. در سوریه به نیروهای مردمی و حزب الله آموزش میداد. در درگیری مستقیم با تروریستهای تکفیری به شهادت رسید. مزار این شهید بزرگوار در بهشت سکینه (س) شهر کرج است.
استقلال طلب
محسن از بچگی بچه صبور و به قول معروف بدون آزار و اذیتی بود و کارهایش را خودش انجام میداد. از همان بچگی استقلال طلب بود. دیپلمش را که گرفت وارد دانشگاه امام حسین (ع) شد و بعد مستقیم وارد سپاه شد. درجه سروانی گرفت و بعدها درجه سرگردی. من با شغل پسرم هیچ گونه مخالفتی نداشتم. اتفاقا الگویش خود بنده بودم. چون من قبل از پیروزی انقلاب جزء اولین کسانی بودم که در تظاهرات شرکت میکردم. بعد با شروع جنگ با این که کارم چیز دیگری بود مدتی در سپاه در جبهه غرب و جنوب رزمنده بودم و آخرین مسئولیتم در پادگانی درلبنان بود که هر چهار ماه به مرخصی میآمدم. محسن یک بسیجی واقعی بود. در واقع او تربیت شده شجره طیبه بسیج بود. دوستانش اغلب از همفکرهای خودش بودند و در بسیج فعالیت میکردند.
راوی: پدر شهید
محبوبیت
محسن همیشه شیک و تمیز بود. به نظافت خیلی اهمیت میداد و همیشه به خودش عطر میزد. روزی که پیکرش را از سوریه آوردند، مسئولین معراج الشهداء میگفتند: شهید محسن کمالی بسیار معطر بوده. محبوبیت عجیبی بین فامیل داشت. چون اخلاقش جوری بود که ما هیچ وقت عصبانیتش را ندیدیم. مهربان، جوانمرد و سخاوتمند بود. امکان نداشت کاری از او بخواهی و او انجام ندهد. روش خاصی داشت. اگر میدید کسی هم مخالف عقیدهاش است. با او تند برخورد نمیکرد. با ملایمت برخورد میکرد. محسن با عملش همه را مجذوب خودش میکرد.
راوی: مادر شهید
زبان عربی
محسن کنجکاو بود و در مورد شهدای دفاع مقدس زیاد سوال میپرسید. اتاقش پر از عکس شهدای جنگ تحمیلی بود. از من میخواست خاطرات جنگ را برایش تعریف کنم. از دورانی که در لبنان بودم، بگویم. زمانی که لبنان بودم با یکی از دوستان من از مهندسان حزب الله دوست شد. این دوستی دوطرفه بود. در زمینه ایثار و شهادت بر محسن اثر گذاشت. یکی از دلایل موفقیت پسرم در مأموریتها، تسلطش بر زبان عربی بود.
راوی: پدر شهید
آخرین دیدار
آخرین باری که اعزام شد صبح زود بیدار شدیم و نماز صبح را خواندیم و از زیر قرآن ردش کردیم. با برادر کوچکترش تا محل کار رفت و از آن جا اعزام شد. دو سه روز قبل از شهادتش تماس گرفت. مسافرت عید بودیم که زنگ زد. مادرش در آن تماس به محسن گفت: «این بار که بیایی برات دختر خوبی نشون کردم، میریم خواستگاریش.» شب جمعه بود که که خبر شهادتش را دادند. پسر کوچکم با دوستانش رفته بود شمال. قرار بود چند روزی در شمال بمانند که دیدیم نیمه شب به خانه آمد. هر چه پرسیدیم: «چه شده؟» گفت: «حال پدر یکی از بچهها بد شده و مجبورشدیم برگردیم.» نگو خبر مجروح شدن محسن را در تلگرام منتشر کردهاند و او دیده و خبردار شده. همه با شنیدن خبر در مسجد جامع دست به دعا بودند که محسن شفا پیدا کند. صبح پسرکوچکترم گفت: «قصد داریم به پدر دوستم سر بزنم.» از خانه بیرون رفت و بعد از چندساعت به خانه برگشت. گریه میکرد. در آن لحظه از شهادت محسن گفت. دوتا ترکش به سر محسن خورده بود. یکی از ترکشها را درآورده بودند، اما با در آوردن ترکش دوم محسن به کما میرود و بعد هم شهید میشود.
راوی: پدر شهید
سقف خانه
تقریبا بیشتر حقوق ماهیانهاش صرف خانوادههای بیسرپرست میشد. محلههای فقیرنشین محسن رو خیلی خوب میشناختند. محسن با کمک خیرینی که میشناخت برای آنها خانه اجاره میکرد. نیازشان را برطرف میکرد. حتی یک مورد برای خانوادهایی که حمام نداشتن حمام ساخت. یک روز که رفته بود بهشت زهرا، مادر شهیدی را دیده بود که فرزندی نداشت و همسرش هم به رحمت خدا رفته. وقتی متوجه شد که سقف خانه آن شهید بر اثر باران از بین رفته، بلافاصله برای ترمیم خانه پیش قدم شد و سقف خانه را ترمیم کرد.
راوی: پدر شهید
نماز جماعت
وقتی همراه شهید کمالی به عراق رفته بودیم، محسن مقید بود نمازهای یومیه را به جماعت در حرم حضرت علی (ع) بخواند. ما صبح زود میرفتیم سرکار و ظهر تنها دو الی سه ساعت وقت استراحت داشتیم و به علت خستگی کمتر به حرم میرفتیم، اما محسن با توجه به خستگی زیاد، تمام نمازها را در حرم ادا میکرد.
راوی: همرزم شهید
کرج را میترکانم
قبل از رفتنش میگفت: «من میرم و وقتی برگردم کل کرج رو میترکانم.» ما همگی تصور میکردیم محسن بعد از بازگشت از منطقه حتما میخواهد تا چند وقت از خاطرات سوریه بگوید و به اصطلاح خودی نشان دهد. اما در روز تشیع جنازهاش وقتی خیل عظیم جمعیت را دیدیم فهمیدیم که منظور محسن چه بود.
راوی: همرزم شهید
افکار بزرگ
آخرین روزهای حضور ما در جمع بر و بچههای شیعه عراقی بود. محسن گیرداده بود یک پرچم عراق میخواهد. با هر زحمتی بود برایش پرچم جور کردیم.
چند ساعت بعد دیدیم هیاهو بلند شده و همه نیروهای عراقی که با آنها کار میکردیم، هلهله میکنند. شعارهای مذهبی و محلی میخواندند. جلو رفتیم.
دیدیم محسن پرچم را سریک شاخه نخل بسته و آن را دست عراقیها داده و هلهله میکنند و رجز میخوانند. تعجب ما را که دید گفت: «باید به اینها شخصیت بدیم. اینها نیاز دارن معنی و مفاهیم وطن، شرافت و استقلال برایشان دوباره زنده بشه.» محسن افکار بزرگی در سرداشت. ظاهر آرام و سادهاش، با لبخندی که همیشه بر لب داشت، همیشه متفکر به نظر میرسید.
راوی: همرزم شهید
وادی آرامش
اصلاً توی حال و هوای خودش نبود. دائماً زیر لب صلوات میفرستاد. به هر قبری میرسید میایستاد و میگفت: «این جا بهترین جای زمینه، این جا وادی آرامشه.» خلاصه چند ساعتی را در وادی السلام ما را به دنبال خود کشاند، توقف میکرد و سلام میداد و دعا میخواند. سر مزار آقای قاضی که رسیدیم دو رکعت نماز خواند، آرام نشست و زیارت عاشورا خواند. و به اسم برای همه دعا کرد. محسن خیلی روح بزرگی داشت، حیف که نشناختیمش.
همرزم شهید
الگوی بسیجیها
دهه هشتاد بود. سن و سال زیادی نداشتیم. آن موقع آقا محسن مسئول یکی از گروههای بسیج بود. من شناخت کمی نسبت به بسیج داشتم، اما به خاطر بودن آقا محسن در بسیج ثبت نام کردم. وقتی که وارد گروه شدم، دیدم خیلیها مثل من هستند. آقا محسن نه تنها فرماندهشان، بلکه مثل برادر کنارشان بود. شبها ماندن در پایگاه و رفتن به خانه، اختیاری بود. اما آقا محسن فضایی ایجاد کرده بود که همه پتوی سربازی پایگاه را به تشک گرم و نرم خانه ترجیح میدادند. یکی از بهترین الگوهای بسیجیها بودند. با اخلاق خوبش همه را مجذوب خودش میکرد. او به بسیج اجتماعی خیلی عقیده داشت. میگفت: «بسیج باید در خدمت همهی مردم باشد.»
راوی: همرزم شهید
دستنوشته شهید
وقتی خاطرات شاهرخ ضرغام را خواندم. به خودم گفتم: ناامید مباش؛ چون منم مثل شاهرخ خیلی از عمرم رو به گناه و نافرمانی گذراندم ولی در آخر خدا شاهرخ را خرید، منم امیدم فقط به خداست. اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر و پرستویی که مقصد را در پرواز میبیند از ویرانی لانهاش نمیهراسد.
چگونه دم از شهادت بزنم نه لیاقت دارم نه در حدش هستم و چگونه دم از زندگی بزنم در حالیکه از آیندهی خود خبر ندارم.
راوی: محسن کمالی دهقان
محسن جان تو دبیرستان همکلاسمون بود
پسر فوق العاده ای بود
الان همیشه سررمزارش میرم و حس بسیار خوبی دارم
خوش به سعادتش
به فرموده حضرت آقا زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست. از شما و همه افرادی که در کارهای فرهنگی و شناساندن شهدا هستید تشکر میکنم انشاالله بتوانیم پرچمدار راه شهدا باشیم