کتاب «هزار جان گرامی» نخستین جلد از مجموعه «رستاخیز جانان» است که روایت مردمی از بدرقه سدار شهیدحاج «قاسم سلیمانی» و «ابومهدی المهندس» را روایت میکند. نویسنده در این کتاب تلاش میکند روایت غم و اندوه فقدان سردار دلها را با نوشتن از روزهای سرد و سخت دیماه 1398، امید برآمده از دل مردم ماتمزده حاضر در مراسم تشییع و شور برخاسته از دلهای عزادار آنان روایت کند.
در بخشی از این کتاب میخوانید: «ساعت هشت، تابوت تو و رفیقت را گذاشتند روی سن. باران شدت گرفت و خیلیها رفتند. مردم هجوم آوردند سمت تابوتها و دوباره پارچههایی برای تبرک به سمت تابوت به پرواز درآمدند. دیگر نیاز به هیچ روضهای نبود. تو خودت روضه مجسم بودی. خسته بودیم. ایستاده بودیم و بیاختیار صورتمان خیس میشد. صحن امام رضا (ع) انگار گودی قتلگاه شده بود. پرده عصر عاشورای فرشچیان جان گرفته بود. بیبهانه میگریستیم. من، مردم، آسمان و به گمانم خود تو؛ برای این همه رحمت که با خودت آوردی. حس بیپناهی داشتیم. تکیهگاهی از پشتمان برداشته شده بود و تنهای نحیفمان میلرزید. تولیت آستان چند جملهای صحبت کرد. و بعد تابوتها را برداشتند. تو میرفتی که در زندگی دنیایی من تمام شوی. و دیدار بعدی بماند به قیامت.»
این کتاب به کوشش «ساجده ابراهیمی» نوشته شده و انتشارات «سوره مهر» آن را در قالب مجموعه «رستاخیز جانان» منتشر کرده است.
دیدگاهها