
شهید مدافع حرم،ابراهیمی-شیرحسین
شهید شیرحسین ابراهیمی
نام پدر:ناظر
تاریخ تولد:۱۳۵۳
محل تولد:افغانستان
تاریخ شهادت:۱۳۹۴/۴/۲۵
سن:۴۱سال
تاهل:متاهل
محل شهادت:سوریه
محل سکونت:محمدشهر
محل مزار:امامزاده عبدالله-محمدشهر
شهید شیرحسین ابراهیمی در ۱ فروردین ماه سال ۱۳۵۳ در افغانستان دیده به جهان گشود.این شهید گرانقدر سرانجام در ۲۵ تیر ماه سال ۱۳۹۴ در سن ۴۱ سـالگی توسط تروریست های تکفیری در سوریه به مقام والای شهادت نایل گشت.و در جوار آستان امامزاده عبدالله (ع) در محمد شهر کرج به خاک سپرده شد.

گفتوگو با رقیه ابراهیمی دختر شهید شیرحسین:
ابراهیمی استاد بنا شیرحسین ابراهیمی از غیورمردان لشکر فاطمیون بود که به محض شنیدن ناامنی اطراف حرم عمه سادات در نهایت گمنامی در جبهه مقاومت اسلامی حاضر و بعد از مدتها حضور در منطقه تدمر آسمانی شد و خودش را به قافله کربلاییان رساند.
برای رقیه ابراهیمی روایت زندگی و شهادت پدرش شیرحسین ابراهیمی سخت بود. لحظاتی که تهیه این گزارش را برای هر دو طرف گفتوگو دشوار کرد. هرچند بغضهای گاه و بیگاهش با صلابت زینبیاش درهم آمیخت و توانست دوران کوتاهی از زندگی پدر را برایمان روایت کند اما تلخی دلتنگی و دوری را میتوانستیم از واژه واژه کلمات و بند بند جملاتش حس کنیم. استاد بنا شیرحسین ابراهیمی از غیورمردان لشکر فاطمیون بود که به محض شنیدن ناامنی اطراف حرم عمه سادات در نهایت گمنامی در جبهه مقاومت اسلامی حاضر و بعد از مدتها حضور در منطقه تدمر آسمانی شد و خودش را به قافله کربلاییان رساند. روایت زندگی او ذهن را ناخودآگاه به سوی شهید عبدالحسین برونسی میبرد که او هم بنایی ساده بود که قهرمان عملیات بدر شد و از جبهههای نبرد مقدس با بعثیها به صف کربلاییان پیوست. دو بنا که از دو جبهه به ظاهر متفاوت ولی هر دو در واقع از یک جبهه و در دو زمان متفاوت خود را به قافله عاشورا رساندند.
چه مدت از زمان شهادت پدرتان میگذرد؟
پدرم ۴۲سال داشت که من ، خواهر و دو برادرمان را به خدا سپرد و در ۲۵ تیرماه ۱۳۹۴ به شهادت رسید.
شغل پدرتان چه بود؟
پدرم بنا بود و در کار ساختمانسازی تبحر خاصی هم داشت و خدا را شکر نان زحمت و رزق حلال به خانه میآورد و روزگار میگذراندیم.
قبل از اینکه پدر لباس دفاع از حرم را بر تن کند با شما و بچهها از چرایی رفتنش صحبت کرد؟
پدر عاشق اهلبیت بود و ارادت خاصی به ائمه داشت. همین بهانه مدافع حرم شدنش شد. ما هم از عشق ایشان و علقه درونیاش اطلاع داشتیم. بابا وقتی که شنید حرم ناامن است، ناآرام شد و دیگر تاب ماندن نداشت. با تمام وجود دوست داشت که مدافع حرم شود. پدر در افغانستان هم که بود رزمنده بود. برای همین گفت من که میتوانم بجنگم و جنگیدن را میدانم چرا اینجا بمانم و برای دفاع از حریم اهلبیت نروم. گفتیم: پس بابا ما چه؟! گفت: شما جایتان امن است، حرم ناامن است. هرکاری کردیم نشد. میگفت خدای شما هم بزرگ است. خودش شما را به این دنیا آورده و خودش هم مراقب است و روزی شما را میرساند.
چه مدت در منطقه حضور داشت و چند بار اعزام شد ؟
بابا دو سال و شش ماه در جبهه مقاومت اسلامی حضور داشت و بارها مجروح و قبل از شهادت به فیض جانبازی هم نائل شد و زمان مجروحیت برای بهبودی کنار ما میماند.
پای صحبتها و خاطرات پدر از منطقه و میدان نبرد مینشستید؟
همیشه بابا به من میگفت حجابت را حفظ کن . من دارم برای حجاب و دین میروم و تنها چیزی که ازتو میخواهم این است که چادر حضرت زینب(س)را محکمتر حفظ و نگهداری کنی که انشاءالله من هم این کار را با عنایت خودشهدا انجام خواهم داد و ادامهدهنده راه بابا خواهم بود.
بله، بابا خودش برایمان از منطقه صحبت میکرد و میگفت حال و هوای دیگری دارد، آنجا یک طور دیگر است. وقتی آنجا هستی انگار جای دیگری نداری. از بچههای فاطمیون و حماسهسرایی و دلاوریهایشان برایمان روایت میکرد. یک بار برایمان تعریف کرد که بچهها برای زیارت حرم بیبی راهی میشدند که من به خاطر خرابی تانک نرفتم و ماندم تا تانک را درست کنم. بچهها که راه افتادند من تب و لرز شدیدی کردم، به طوری که بچهها من را داخل اتاق بردند. آنجا با خود گفتم خانم من را طلبید اما من نرفتم. با خود گفتم حضرت زینب(س) من اشتباه کردم، همین الان به پابوست میآیم. دقیقهای نگذشت که حالم خوب شد. تماس گرفتم و خودم را به بچهها رساندم و به زیارت خانم رفتم. بعد از آن هر بار که زیارتی قسمتم میشد، همه کارها را رها میکردم و میرفتم.
از نحوه شهادت پدرتان اطلاع دارید؟
بابا در تدمر ساعت ۴صبح نزدیک نماز صبح روز 25 تیرماه ۱۳۹۴ شهید شد.ترکش نارنجک خیلی سطحی به کلیههایش میخورد و با همان حال بلند میشود و چند قدم برمیدارد و میگوید: «کلنا عباسک یا زینب» که قناسهچی داعشی با تیر به پهلوش میزند و شهید میشود. خبر شهادتش هم یک ماه بعد به ما رسید. گویی پلاک شناسایی پدر را پیدا نکرده بودند و برای همین شناسایی ایشان به تأخیر افتاده بود. تا قبل از شهادت پدر، در خانواده و بستگان شهید نداشتیم، از این رو شهادت پدر برایمان لحظات سخت و تلخی را رقم زد. باور کردنش دشوار بود. در نهایت بعد از آمدن پیکر پدر در کنار همرزمان شهیدش در امامزاده عبدالله محمدشهر به خاک سپرده شد.
خانم ابراهیمی فرزند شهید مدافع حرم شدن چه حس و حالی دارد؟
خیلی خوب و عجیب است. افتخار میکنم که پدر من در این راه شهید شده است و من دختر شهید مدافع حرم هستم.
زمان اعزام صحبت یا سفارش خاصی برایتان نداشت؟همیشه بابا به من میگفت حجابت را حفظ کن . من دارم برای حجاب و دین میروم و تنها چیزی که ازتو میخواهم این است که چادر حضرت زینب(س)را محکمتر حفظ و نگهداری کنی که انشاءالله من هم این کار را با عنایت خودشهدا انجام خواهم داد و ادامهدهنده راه بابا خواهم بود.
منبع: روزنامه جوان