تاریخ تولد : 1373/12/18
محل تولد : کرج – البرز
تاریخ شهادت : 1397/06/18
محل شهادت : جنوب حلب – سوریه
محل مزار شهید : البرز – چهارباغ – خیابان شهیدالیاسی – بهشت رقیه (س)
پیکر شهید مدافع حرم استان البرز شهید “اصغر الیاسی” با حضور مردم خدا جو و شهید پرور استان البرز در بخش چهارباغ تشییع و به خاک سپرده شد.
شهید اصغر الیاسی از نیروهای لشکر 10 عملیاتی سیدالشهدا (ع) استان البرز است که در سوریه به فیض شهادت نائل آمد.
خبرگزاری شبستان – استان البرز: هجده بهمن سال ۷۳ در منطقه خرمدشت، یکی از مناطق محروم استان البرز پا به عرصه حیات گذاشت. او اولین فرزند خانوادهی پنجنفره خود بود. مادرش هرگز به خاطر نمی آورد که بدون وضو به او شیر داده باشد.
پدرش تعزیه خوان دستگاه ابا عبدالله حسین(ع) بود و این فرصتی بود برای « اصغر» که از همان ابتدا با آئین دین مقدس اسلام و فرهنگ غنی دینی تربیت پیدا کند. دوران خردسالی و کودکی راه پدر را در پیش گرفت و تعزیهخوان اهلبیت(ع) شد. ایام محرم در دستگاه امام حسین(ع) و مجلس تعزیه سکینه خوانی می کرد.
کلاس پنجم ابتدائی رتبه اول قرآن در ساوجبلاغ را کسب کرد و همان سال در حوزه ابوذر غفاری عضو بسیج شد. همین بهانه ای شد که بیشتر با مسجد انس پیدا کند. اذانگو و مکبر و مداح مسجد بود در نوجوانی همچون معلمی فداکار به بچههای حوزه و مسجد درس قرآن آموزش میداد و در کنار همه اوصاف اش بسیار شوخطبع، و خنده بر لبانش همیشه جاری بود.
در رشته ورزشی کشتی همچون پهلوانان مبارزه میکرد، چندین مدال کسب کرد. تحصیلاتش دیپلم فنی و حرفهای است. دوران سربازی را در سال ۹۲ در نظرآباد شروع کرد. اصغر شوق شهادت داشت و از خدا، برتر از هر نیکی یعنی در راه خدا کشته شدن را میخواست، وارد سپاه شد تا بتواند به سوریه اعزام شود از تا از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند دو سال در سپاه، لشکر ۱۰ سیدالشهدا حضور پیدا کرد و در نهایت در چهار تیرماه سال ۱۳۹۷ به سوریه اعزام شد.
صحبت از شهید مدافع حرم اصغر الیاسی است که او را با نام مستعار علی اصغر می شناختند، نخستین شهید مدافع حرم استان البرز که در ماه محرم به فیض شهادت نائل آمد؛ او را به جرأت نمونه تربیتی در جوار مسجد و هیئت می توان خواند.
زیارت کربلای مادر مهمترین آرزوی شهید اصغر الیاسی
« رقیه اخشیک» در خصوص فرزند شهیدش به خبرنگار خبرگزاری شبستان استان البرز گفت: اصغر همواره علاقه داشت که کار مهمی انجام دهد. می گفت: مامان من دوست دارم کارهای بزرگ انجام بدم برام خیلی دعا کن. میگفتم: مادر من نمیدانم تو از خدا چه میخواهی هرچه هست هرچه دوست داری خدا به تو بدهد. یک ماه که به سرکار جدید رفته بود، در حیاط خانه مشغول شستن لباس بودم که آمد و گفت: مامان یک چادر سرکن میخواهم ببرمت یه جایی، هیچوقت مرا سوار موتورش نمیکرد، میگفت ناموسم را سوار کنم اگه اتفاقی بیفته چکار کنم. چند روز قبل بهش گفته بودم که مسجد کربلا میبره خیلی آرزو دارم برم.
این مادر شهید ادامه داد: سوار موتورش شدم. اصغر من را برد برایم پاسپورت گرفت. باورم نمیشد. بعد یک چک از برادرم گرفت و رفت مسجد. چک را داد و اسم مرا برای کربلا نوشت. گفتم: مادر من خیلی آرزو دارم برم امام حسین(ع) را زیارت کنم، اما تو وقت زن گرفتنت است! خواهر و برادرت کوچک هستند، وقتش نیست برم شما واجب ترهستید. گفت: مامان این هم واجبه تو نگران نباش.
وی اظهار کرد: از کربلا که آمدم، تمام گلدانهای حیاط را آورده بود در کوچه. من خیلی گلدان داشتم. کوچه را شسته بود. قربانی گرفته بود. وقتی رسیدیم یک دستهگل به من داد و مرا محکم بغل کرد و بوسید، بعد گفت: وایسا ببینم این چیه زیر پات مامان، خم شد، وسط کوچه بود.
وی بیان کرد: از جوب وسط کوچه آب روانی جاری بود. خم شد و زانوش رفت تو آب جوب و پای من رو بوسید. همه فامیلها و همسایهها که برای دیدن من آمده بودند این صحنه را دیدند همه را دعوت کرد میهمانی داد اینقدر اصغر خوشحال بود که تابهحال من و پدرش او را به این خوشحالی ندیده بودیم. انگار میخواست از خوشحالی پرواز کند انگار به مهمترین آرزوی زندگیاش رسیده بود.
آخرین روضه ماه محرم برای مادر
مادر شهید اصغر الیاسی گفت: اصغر در مخابرات مشغول کار بود. یکی از روزها از قول همسایه های شنیدم که مخابرات را زدند. خیلی نگران شدم. فردای آن روز اصغر زنگ زد. خیلی خوشحال شدم، که سالم است و صداش را میشنوم. به او گفتم: مادرجان خیلی نگران بودم.
وی ادامه داد: چون اول محرم بود یک لحظه فکری به ذهنم رسید. گفتم: یک روضه بخوان سپس یک روضه از حضرت زینب(س) خواند. هنوز هم روضه آن روز در گوشم ام است. گاهی اوقات با خودم میگویم کاش صدایش را ضبط میکردم. وقتی من در حال گوش دادن به روضه بودم، پدرش خوابیده بود به پدرش گفتم: اکبر ببین اصغر چه نوحهای می خواند، گفت: گوشی را بده بهش ببینم. بگو برای من هم بخواند. پدرش هم این طرف روضه امام حسین(ع) را میخواند و اصغر روضهی علیاکبر(ع) را . همان شد دیگه، روضه آخرش بود.
یاد حضرت علی اکبر(ع) ساعت سه صبح
« اکبر الیاسی» نیز در همین خصوص در گفت و گو با خبرنگار خبرگزاری شبستان از البرز در خصوص شخصیت وجودی فرزندش شهیدش گفت: فضای سبز ورودی علیخان سلطانی را آبیاری میکردم. ساعت سه صبح بود. اصغر آمد، من چکمه پوشیده بودم تا پاهایم خیس نشود. خم شد و چکمههای من را بوسید و گفت: بابا شب که من با مادر و خواهر و برادرم خداحافظی کردم ولی پروازم کنسل شد و الان دارم میرم دیگه مامان را بیدار نمی کنم، گفت من در حوزه خوابیدم مسئول اطلاع بسیج حوزه بود.
پدر شهید الیاسی ادامه داد: اگر خبر شهادت من را از فضای مجازی شنیدی توجهی نکن و خبر شهادتم را مستقیم از لشکر بگیرید. این جملات را که گفت موقع رفتنش به یاد امام حسین(ع) افتادم . آنجا که رفتن علی اکبر(ع) را تماشا می کرد و گفت: علیجان چند قدم را برو پیش تو چشمان ترم، یک نظر بار آخر قد و بالای تو را بینم پسرم، آنجا بود که احساس کردم که اصغر من هم علیاکبری شده است و من به زودی خبر شهادتش را می شنوم.
الیاسی اظهار کرد: نام فرزندم برای رفتن به سوریه درآمده بود. شب آمد خانه. آرام و قرار نداشت. واقعاً آرام و قرار نداشت. به من گفت: که اسمش برای رفتن به سوریه درآمده، ولی از من خواست به مادرش چیزی نگویم تا مادرش را آماده کند.
وی افزود: آن شب چند بار من از خواب بیدار شدم، دیدم در حال نماز خواندن است چند تا وصیتنامه شهدا جلویش بود و دعای توسل از شوق خوابش نمیبرد. همیشه وصیتنامهی شهدا را میخواند و میگفت اگر میخواهید روزیه شهادت را خداوند بهتون بده وصیتنامهی شهدا را بخوانید ببینید اینها کی بودند و چه روزگاری داشتند و چشم از چه چیزهایی پوشاندن و پرواز کردند و رفتند.
وی اظهار کرد: همواره میگفت مردم پشت ولیفقیه را خالی نکنند، اجازه ندهید بیگانگان و نااهلان وارد سرزمین تان شوند. افکارتان را به سیاست نبازید و به جوانان میگفت: قدر خودتان را بدانید و به مربیهای زندگیتان احترام بگذارید و پیرو رهبر باشید، پرچم این انقلاب را به دست امامزمان (عج) بدهیدو به مسئولان میگفت: واقعاً از خون شهدا بترسید واقعاً اگر اعتقاد و ایمان به آخرت دارید از آخرت بترسید از بیتالمال حفاظت کنید نه دست ببرید بر بیتالمال و بر خلاف راه شهدا نروید در خط شهدا بمانید.
شهید الیاسی نمونه شاخص تربیت شده در مسجد و هیئت است
« حجت الاسلام فراستی» نیز در این رابطه گفت: شهید الیاسی شاخص شهرستان ساوجبلاغ است که در ماه محرم در منطقه حلب سوریه به فیض شهادت نائل آمد.
مدیر کانون فرهنگی هنری مصلی نماز جمعه هشتگرد افزود: شهید اصغر الیاسی نمونه شاخص تربیت شده در جوار مسجد و هیئت است که در سایه ساز مسجد و هیئت باورهای ایمانی و الهی اش رشد یافت.
وی با اشاره به اهمیت هنر تعزیه خوانی بیان کرد: شهید اصغر الیاسی در دوران کودکی در کنار پدر سکینه خوانی می کرد و به حق باید نخستین شهید مدافع حرم ماه محرم استان البرز محسوب شود.
مدیر کانون فرهنگی هنری مصلی نماز جمعه هشتگرد خاطرنشان کرد: ظهور شهدایی همچون شهید اصغر الیاسی با آن اخلاق و ادب و ویژگی های ممتاز رفتار در مناطق محروم نشان می دهد که آنچه در جریان تربیت بیش از هرچیز اثرگذار است نقش خانواده و باورهای دینی و ایمانی است.
گفتنی است، شهید اصغر الیاسی در سال ۹۷ در جنوب حلب به همراه همرزمانش برای گشت و بررسی مناطق با خودرو درحال حرکت بودند که روی تله انتحاری میروند، اصغر الیاسی به همراه دوست و همرزمش فرهاد طالبی شربت شهادت را نوشید و به لقای حق تعالی پیوست. مزار این شهید بزرگوار در شهر چهارباغ، البرز است. او نخستین شهید مدافع حرم در ماه محرم استان البرز است که در کودکی در تغزیه سکینه خوانی می کرد.
گزارش از مهدیه دانایی
وصیتنامه :
بسم رب الشهداء و الصدیقین
مدافع حرم و سلام ویژه خدمت رهبر عزیز، سید علی خامنهای و امام زمان (عج)
پدر و مادر و خوار و برادر و رفقای عزیزم، سلام
عزیزان دلم اگر امروز من اصغر، سرباز کوچیک امام زمان (عج) و رهبر عزیز برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) و دفاع از مظلوم میرم فقط و فقط اندازه ناچیزی به حرف رهبرم عمل میکنم و پیرو خط امام حسین (ع) میشم. پس تو این راه منو دعا کنید که پیروز بشم و پرچ اسلام و شهدا رو برم بالا.
از شما چند درخواست دارم: آی رفقا تو رو حضرت زهرا (س) برای ظهور امام زمان (عج) دعا کنید و همیشه و در همه حال به حرفهای رهبر عزیزمون گوش کنید و به حرفهای آقا عمل کنید و مثل شهدا عمل کنید.
دوستای عزیزم به فکر خودتون باشید و از کارهای غیر اخلاقی مثل دختربازی پرهیز کنید.
آی خواهر گلم همیشه در همه حال حجابتو رعایت کن و به پدر و مادر احترام بذار.
آی رفیق احترام به پدر و مادر فراموش نشه.
داداش گلم همیشه به بابا و مامان احترام بذار و هوای خواهرو داشته باش و به مربیهای زندگیت احترام بذار و سرباز امام زمان باش.
و در آخر برای ظهور دعا کنید.
به حرفهای رهبر خوب گوش کنید و عمل کنید.
به پدر و مادر احترام بذارید.
و در آخر روز تشییع جنازم منو بین شهدای گمنام دفن کنید و از همه برای من حلالیت بگیرید.
دوستون دارم
اصغر الیاسی
منبع:حریم حرم
**************************************
***************************************
خبرگزاری فارس ـ گروه حماسه و مقاومت ـ آزاده لرستانی:
از جوانان دهه هفتادی بود و خیلی دوست داشت مدافع حرم شود. تنها راه چاره، عضویت در سپاه بود. با اینکه دیگر نظامی شده بود، اما با مانعی دیگر روبرو بود. مانعی که چند ماه برای برداشتن آن برنامهریزی کرد و با کمک خواهرش، توانست برگه رضایت را برای اعزام بگیرد. در آخرین تماسش با ایران، برای مادرش روضه حضرت زینب (س) خواند تا بعد از شهادتش آرام باشد و صبوری کند.
«رقیه آخشیک» مادر شهید اصغر الیاسی در گفتوگو با خبرگزاری فارس با اشاره به اینکه بعد از شنیدن خبر شهادت فرزند ارشدش، او دیگر اعضای خانواده را تسلی داده است، از روش راضی کردن خودش برای اعزام پسرش به سوریه سخن گفت که مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
اصغر الیاسی و مادرش
برای این به سپاه رفت که مدافع حرم شود
شهید الیاسی برای اینکه عازم سوریه شود، چگونه شما را راضی کرد؟
اصغر از زمانی که پاسدار شد، همیشه در گوش من میخواند که مامان اگر جنگ شود، میگذاری بروم؟ به او میگفتم: تو مال من نیستی. تو باید راه خودت را انتخاب کنی. اصلاً اصغر برای این، عضو سپاه شد که برای دفاع از حرم برود. البته از آنجایی که من حضرت زینب (س) را خیلی دوست دارم، همیشه روضه حضرت زینب (س) را میخواند تا بتواند رضایت مرا بگیرد. زمانی که قرار شد به سوریه برود، گفت: برگه مرا امضا میکنی؟ گفتم: بله. البته گفت: حتی اگر امضا نکنی، بازم هم به سوریه میروم! خندیدم و گفتم: رضایت میدهم. اگر قرار باشد برگردی حتماً برمیگردی. این گونه شد که خدا، سرنوشت اصغرم را عوض کرد.
انگار خداحافظی، یکی از ژستهای همیشگی او بود!
به شما گفته بود چه زمانی اعزام میشود؟
زمان دقیق اعزام به سوریه را به من نگفت. روزی خانه عمه بچهها مهمان بودم که زنگ زد: مامان زود بیا خانه، میخواهم به مشهد بروم. البته حس مادریام گفت: رقیه! اصغر میخواهد برود سوریه. در دلم گفتم: همیشه میگویم کاش زمان امام حسین (ع) بودم و کمکشان میکردم. انگار الان، همان زمان است. میتوانی به خاطر حضرت زینب (س) از فرزندت بگذری. آن موقع در دلم غوغایی بود. حس مادریام شعلهور شده بود، اما نگذاشتم شیطان بر نفسم غلبه کند. به خودم نهیب زدم: اصغر، بهترین انتخابش را کرده است و او را به خدا میسپارم. به منزل برگشتم. دیدم حدسم درست بود. تلاش کردم جلوی پدر، برادر و خواهرش بیتابی نکنم و تنها با یاد حضرت زینب (س) توانستم خودم را آرام نگه دارم.
اصغر الیاسی در یکی از حضورهایش در سوریه
آخرین روضه را پشت تلفن برایم خواند
اصغر آقا از سوریه با شما تماس میگرفت؟
بله! پشت تلفن بیشتر حال و احوال میکردیم. مدام میگفتم: مادر در پناه خدا باشی. به خدا سپردمت. اصغر هم میپرسید: مامان چی کار میکنی؟ چی خریدی؟ مواظب فاطمه باش. اگر کاری داری، بذار خودم برگشتم، برایت انجام میدهم. در تماس آخر، پشت تلفن برایم روضه حضرت زینب (س) خواند. خیلی به دلم نشست. آن روضه بسیار به من آرامش داد. بعد گفت: مادر آماده باش، دارم میآیم که انگشتر بدهم. گفتم: تو امر کن، من در خدمتم. دیگر قسمت پسرم شهادت بود.
شهیدی که حق مادرش را ادا کرد
مادر جان! کدام وجه از خلقیات اصغر آقا را دوست داشتی؟
اصغرم خیلی اخلاق بزرگانهای داشت. همیشه به بزرگترها، خواهر و برادرش احترام میگذاشت. بسیار پسر مهربانی بود و از آنجایی که درکش بالا بود، اگر کم و کاستی داشتیم، به روی ما نمیآورد. اهل نماز و مسجد و مهماننوازی بود و با کوچک و بزرگ شوخی میکرد، اما شوخیهایش جوری بود که کسی به دل نمیگرفت. خیلی خندهرو بود و به همسایهها و بستگان کمک میکرد. مرا به کربلا فرستاد و گفت که حق مادرم گردنم نماند. راهیان نور هم مرا برد و میگفت: مامان برایم دعا کن. من هم هیچ وقت نتوانستم دعا کنم شهید شود؛ چون مادر هستم، اما میگفتم پسرم هر چه لیاقت داری و صلاح است، خدا بدهد.
تصویر دیگری از شهید اصغر الیاسی
خواب شهادتش را دیدم
خبر شهادت فرزندتان را چطوری به شما دادند؟
خبر شهادت را روز اول ماه محرم شنیدم. آن زمان به روضه میرفتم. اما قبل از آن، خواب شهادت پسرم را دیدم. فردا صبحش بیرون رفتم، دیدم خبر شهادتش در کانالهای مجازی پخش شده است. تصور کردم ساختگی است. چون اصغرم خودش سپرده بود، به این خبرها اهمیت ندهیم. چون معتقد بود که برخی برای کاسبی در فضای مجازی این گونه خبرها را منتشر میکنند. به روضه رفتم. خانمها داشتند به یکدیگر خبر شهادت پسرم را میدادند. در آنجا متوجه شدم، بعد بلند شدم و به عشق حضرت زینب (س) شروع به سینهزنی کردم. از ایشان خواستم به من صبر دهد. قربان حضرت (س) شوم که به من صبر داد!
شهید اصغر الیاسی در همه عکسهایش لبخند به لب دارد
دخترم را من تسلی دادم
به منزل رفتم. باز چیزی بروز ندادم. فردا صبح پدرش گفت: میروم از اصغر خبری بگیرم. من هم برای اینکه پدرش زیاد ناراحت نشود، گفتم: اینها، دروغ است. اگر واقعاً اصغر شهید شده، حتماً خبری به ما میدادند. پدرش به حرفم گوش نداد و رفت. هنوز ساعت ۱۰ نشده بود که دخترم میخواست به پایگاه برود تا بیرون رفت. صدای دخترم را شنیدم. همان بیرون، پدرش خبر شهادت برادرش را به او داد. خواهرش خیلی ابراز ناراحتی کرد. دخترم را گرفتم و به خانه آوردم و در بغلم او را آرام کردم.
تو همیشه مرا سربلند کردی
بعد از چند وقت که پیکرش برگشت و به معراج شهدا رفتید، وقتی فرزند شهیدتان را دیدید، به او چه گفتید؟
گفتم: تو همیشه من را سربلند کردی و من امروز شرمنده تو شدم که نتوانستم برایت عروسی بگیرم و دامادت کنم. شهادت مبارکت باشد.
اصغر الیاسی همراه با خانواده در راهیان نور
فاطمه الیاسی که در این مدت نظارهگر گفتوگوی ما با مادرش بود، از عشق و علاقه خواهر و برادریشان سخن گفت؛ اینکه چگونه شهید اصغر الیاسی توانست رضایت والدینش را بگیرد. در ادامه این گفتوگو را بخوانید:
اصغر مداحی میکرد و من هم سینه میزدم
دوران نوجوانی شما و برادرتان چگونه سپری شد؟
اصغر بچه اول بود، من فرزند دوم و علی برادر کوچکترم هست. با اصغر ۴ سال تفاوت سنی دارم. چون پدر و مادرم سرکار میرفتند، اصغر از من مراقبت میکرد. وقتی تنها بودیم، اصغر مداحی میکرد و من هم سینه میزدم. او روضه میخواند و من گریه میکردم. در اوقات فراغت، اصغر کتاب میخواند که بیشتر درباره زندگی شهدا بود. بعد آن کتابها را به من میداد تا بخوانم.
سلفی شهید اصغر الیاسی
اصغر بعد از مدرسه، سر کار میرفت. پایگاه بسیج محل زیاد فعالیت داشت. شبها درباره حجاب و مسائل جامعه صحبت میکردیم. اصغر خیلی به من محبت میکرد. این رابطه خواهر و برادری ما زبانزد فامیل شده بود. بسیاری از صحبتهایم را به برادرم میگفتم. در واقع اصغر مرا بزرگ کرد.
شهید اصغر الیاسی در راهیان نور؛ باز هم او انگار دارد با بینندگان عکسش خداحافظی میکند
ماجرای برگزاری هیأت ۲ نفره در خانواده
از آنجایی که اصغر مداحی را دوست داشت، وقتی مامان سرکار میرفت، ما اتاق را با چادر و روسری سیاهپوش میکردیم. اصغر میخواند و من گریه میکردم. در میان ذاکران اهل بیت (ع) بیشتر به مداحی محمود کریمی، میثم مطیعی و حاج مهدی رسولی گوش میداد.
راهحل پیامکی اصغر برای جلب رضایت مادرش
خانم الیاسی! برادرتان برای جلب رضایت پدر و مادرتان از شما کمکی نخواست؟
چند ماه قبل از اینکه به سوریه اعزام شود، در پیامکی از من خواست مامان و بابا را راضی کنم. پیام داد که فاطمه! من میخواهم به سوریه بروم. میترسم مامان و بابا راضی نباشند یا سخت راضی شوند. کمکم کن. البته بعداً حضوری به من گفت: آبجی برو با مامان درباره حضرت زینب (س) حرف بزن! با مامان حرف بزن که اگر الان اصغر به سوریه نروند، آن دنیا جواب حضرت زینب (س) را چه میخواهی بدهی!
خداحافظی برای او، یک نمایش ریاکارانه نبود. اصغر، شهادت را تمرین کرده بود
به خاطر همین شبها خواب میدیدم، اصغر در تابوت دراز کشیده و من بالای سرش دارم با او حرف میزنم. دیگر خسته شده بودم. به برادرم گفت: دیگر این حرفها را نزن. چند ماه هست که درست نتوانستهام بخوابم. شب آخر که برای خداحافظی آمد، گفت: فاطمه! بلند شو فیلم بگیر. از همه اعضای خانواده خداحافظی کرد. بعد سمت من آمد و محکم بغلم کرد. دوست نداشتم از آغوش برادرم جدا شوم. تنها کسی که برادرم پیش او گریه کرد، من بودم. چند وصیت به من داشت؛ اینکه مانند حضرت زینب (س) صبور باشم و چادر حضرت زهرا (س) را روی سرم بگذارم. بعد با او خداحافظی کردم.
آرامش برادرم، مرا آرام کرد
وقتی پیکر برادرتان را دیدید، واکنش شما چه بود؟
اصغر روز اول محرم شهید شد، اما تشییع پیکرش روز ششم محرم بود. در مدتی که منتظر بازگشت پیکرش بودیم، خیلی سخت گذشت. وقتی وارد معراج شهدا شدیم، بالای سر برادرم رفتم. خیلی آرام خوابیده بود. چهرهاش نورانی و غرق در آرامش بود که همین عامل آرامش ما شد. وقتی او را دیدم، فقط از دلتنگی گریه کردم.
اصغر کیک تولدش را خودش سفارش داد؛ آخرین جشن تولد او ۱۸ اسفند ۹۶ بود
روز جشن تولدش برای همه کادو خرید!
خانم الیاسی آخرین تولد شهید را چگونه برگزار کردید؟
اصغر متولد ۱۸ اسفند ماه سال ۷۳ است. ما معمولاً برای تولدها در خانه، یک کیک کوچک میگیریم، اما در آخرین تولدی که برای او گرفتیم چون مصادف با سالروز ولادت حضرت زهرا (س) و روز مادر شد، این دفعه به مادرم پیشنهاد داد، همه خالهها، مادربزرگها و عمهها، زنداییها و زنعموها را جمع کند و یک شام ساده درست کند. برای همه آنها کادو گرفت و کیک را هم خودش گرفت.
گلایه شهید برای یک دعای نکرده
فاطمه خانم! آخرین باری که با برادرتان صحبت کردید، او از شما خواستهای داشت؟
آخرین مکالمه ما ۶ روز قبل شهادتش بود. اصغر گفت: سفره شهادت در حال جمع شدن است. چرا برای من دعا نمیکنی؟ مگر مرا دوست نداری؟ دعا کن شهید شوم. گفتم: هر چه خدا بخواهد.
اصغر الیاسی در دفاع از حرم
اگر الان برادرتان را ببینید، اولین چیزی که به او میگویید، چیست؟
فقط و فقط از دلتنگیهایم میگویم و اینکه بدون او زندگی کردن سخت است. گاهی برای رفع دلتنگیهایم به گوشیاش پیام میدهم و با او درد دل میکنم. از او میپرسم: اگر جای من بود، میتوانست نبود مرا تحمل کند؟
درباره شهید
شهید مدافع حرم، پاسدار اصغر الیاسی از تکاوران لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) بود. او ۱۸ اسفند سال ۷۳ دیده به جهان گشود و در ۱۸ شهریور سال ۹۷ در سن ۲۴ سالگی در شب اول محرم الحرام در جنوب حلب سوریه به شهادت رسید. پیکر پاکش نیز در چهار باغ استان البرز، خیابان شهید الیاسی، بهشت رقیه (س) آرام گرفته است.
********************************************************
لیلا گودرزیان فرد؛
بسیج_ کرج_ لیلا گودرزیان فرد، نویسنده حوزه ادبیات پایداری با بیان اینکه من برای نوشتن واژه واژه کتاب عباس حرم اشک ریختم، گفت: زندگی اصغر الیاسی پر از فراز و نشیب بوده و این شهید در نهایت سختی بزرگ شده است.
لیلا گودرزیان فرد، نویسنده حوزه ادبیات پایداری استان همدان با بیان اینکه کتاب “عباس حرم” سفارشِ امام رضا(ع) بود درگفتگو با خبرنگار بسیج در کرج، گفت: ایام کرونا و میلاد امام رضا(ع) بود. نمی شد زیارت برویم. خیلی دلم گرفته بود. گفتم: امام رضا کاری کن حالِ دلم خوب بشود. بعد از این دردِ دِل باامام رضا(ع)، محمد برخوردار مدیر ادبیات و تاریخ دفاع مقدس ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان همدان تماس گرفت و گفت: خانم گودرزیان فرد، یک سوژه داریم! راجع به شهید اصغر الیاسی، خواهر شهید هم اینجاست. می نویسید؟ کمی مکث کردم، به چند سوژه ای که در دست داشتم فکر کردم، قبول کردن این سوژه کارِ سختی بود، اما چون بعد از مناجاتم باامام رضا(ع) تماس گرفته شده بود، هدیه ای از امام رضا(ع) برای خوب شدنِ حالِ دلم دانستم و قبول کردم. چه چیزی قشنگ تر از این که بخواهم زندگی یک شهید مدافع حرم را روایت کنم.
گودرزیان فرد ادامه داد: کتاب به اهتمام فاطمه الیاسی خواهر شهید و کمال امامی دوست، همرزم و داماد خانواده شهید نوشته شده است. من ساکن همدان هستم و خانواده شهید کرج، خانواده شهید همکاری خوبی داشتند. فاطمه الیاسی و کمال امامی مصاحبه ها را ضبط می کردند، برای من می فرستادند و من می نوشتم.
وی با اشاره به اینکه نام جهادی شهید الیاسی “اصغر مقداد” بود، افزود: شهید الیاسی چون تعزیه خوان بود، در کرج به “سفیر محرم” معروف بود، ابتدای کار قرار بود اسم کتاب سفیر محرم باشد اما به دلیل سیرت زیبای شهید و همرزمانش که وی را به دلیل نقش هایش در تعزیه، عباس حرم صدا می زدند، اسم کتاب “عباس حرم” شد.
لیلا گودرزیان فرد با اشاره به تقریظ سردار قاآنی بر کتاب عباس حرم، خاطرنشان کرد: خانواده ورزشکار و شهید مدافع حرم اصغر الیاسی با سردار سرتیپ پاسدار اسماعیل قاآنی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران دیداری داشتند و در این دیدار، سردار قاآنی بر کتاب عباس حرم که در وصف این شهید مدافع حرم است، تقریظی نگاشته است.
وی اضافه کرد در متن این تقریظ آمده است:یاد شهدای فداکار و عالی مقامی که در مسیر سربازی امام زمان (عج) به یاری مظلومین عالم و دفاع از حرم، جان شیرین خود را تقدیم محضر حضرت دوست کردند، دلها را شاد و پرچم عزت و اسلام را بلندتر از گذشته نموده اند.
یاد همه آنها گرامی مخصوصا شهید گرانقدر اصغر الیاسی و عرض سلام به محضر خانواده محترم و بزرگوار آنها انشاءالله همیشه موفق باشید.
اسماعیل قاآنی
۹/۴/۱۴۰۱
نویسنده حوزه ادبیات پایداری استان همدان گفت: همزمان با کنگره حجاب و عفاف، از کتابهای “پسرها مادریاند” روایت شش مادر شهید و “عباس حرم” خاطرات شهید مدافع حرم اصغر الیاسی در همدان رونمایی شد.
وی افزود: یکی از راه های معرفی و تبلیغ کتاب رونمایی می باشد. این کتاب در همدان رونمایی شده است، از آنجایی که شهید متعلق به استان البرز می باشد ان شاء الله این کتاب با پیگیری و همکاری مسئولین استان البرز در این استان هم رونمایی شود.
لیلا گودرزیان فرد گفت: زندگی اصغر الیاسی پر از فراز و نشیب بوده و این شهید در نهایت سختی بزرگ شده است. من برای نوشتن واژه واژه این کتاب اشک ریختم. پدرش بیماری داشت و تامین هزینه های زندگی به عهده مادرش بود. علی اصغر پا به پای مادر کار می کند، در نبودِ مادر در خانه، خواهرش را بزرگ می کند.
گودرزیان فرد بااشاره به یکی از گَُزیده خاطرات کتاب عباس حرم به نقل از مادر اصغرالیاسی اذعان کرد: خانه ای که می ساختیم نیمه کاره بود، حمام نداشت. در یک شب سرد و بارانی که برق ها هم قطع شده بود، اصغر دیر به خانه آمد. دَم دَر منتظرش بودم. از دور دیدَمش، رفتم سمتش که بگویم چرا دیر آمدی؟ نگران شدم، دیدم لباس هایش گِلی است. علی اصغر گفت: سرکار بودم، امروز بارِ کاهو داشتیم، اضافه کار ماندم. چون حمام نداشتیم آب داغ کردم تا اصغر دوش بگیرد، گفت: مامان گرسنه ام. رفتم برایش غذا بیاورم که تا برگردم دیدم در خود مچاله شده و خوابیده است.
وی افزود: سنگِ مزارهای شهدای نُبُل الزهرا با همه ی شهدای دیگر فرق می کند. سنگ مَرمَر سفید است. به کمال امامی(همرزم و داماد خانواده) گفته بود اگر شهید شدم، دوست دارم سنگ مزارم شبیه سنگ مزار شهدای نُبُل باشد، کمال امامی می خندد و به اصغر می گوید: تو سنگ انگشتر انتخاب کن حالاسنگ مزار پیشکش، چند وقت بعد اصغر شهید می شود و سنگ مزارش را شبیه سنگ مزار شهدای نُبُل الزهرا انتخاب می کنند.
کتاب عباس حرم به قلم لیلا گودرزیانفرد و توسط انتشارت حماسه ماندگار اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان همدان به چاپ رسیده است.
اصغر الیاسی متولد اصغر الیاسی متولد سال ۱۳۷۳ است. وی در سال ۱۳۹۷ در جنوب حلب در حالی که به همراه همرزمانش برای گشت و بررسی مناطق با خودرو درحال حرکت بودند با تله انتحاری برخورد میکند و به همراه دوست و همرزمش “فرهاد طالبی” به شهادت میرسد.
خبرنگار: الناز رحمت نژاد
*******************************************
شهید مدافع حرم، پاسدار علیاصغر الیاسی از تکاوران لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) بود. او ۱۸ اسفند سال ۷۳ دیده به جهان گشود و در ۱۸ شهریور سال ۹۷ در سن ۲۴ سالگی در شب اول محرم الحرام در جنوب حلب سوریه به شهادت رسید. پیکر پاکش نیز در چهار باغ استان البرز، در بهشت رقیه (س) آرام گرفته است.
«اکبر الیاسی» پدر این شهید مدافع حرم که خود را پدر اولین «شهید سفیرِ محرم» در سال ۱۳۹۷، عنوان میکند، به خبرنگار نوید شاهد میگوید: «من یک برادر داشتم اسمش اصغر بود که در کودکی فوت کرد. پدر و مادرم از این برادرم که خیلی کودک شیرینی بود، تعریف میکردند و در ذهن من ماند. تصمیم گرفتم اگر فرزند پسری داشتم اسمش را اصغر بگذارم تا اینکه این پسرم به دنیا آمد.»
شهادت طلبی
الیاسی با بیان اینکه فرزندش پسر شهادتطلبی بوده است، میگوید: «زمان جنگ تحمیلی سن من کم بود؛ دوازده ساله بودم و نمیتوانستم به جبهه بروم. همیشه دوست داشتم که از مسیری به شهدا وصل باشم تا اینکه ازدواج کردم و خداوند اصغر به من داد. اصغر هم پسر شهادتطلبی بود. همیشه میگفت: “بابا! دعا کن که شهید شوم. ” من هم همیشه برایش دعای عاقبت به خیری میکردم. حاج اصغر آقا در خرمدشت به دنیا آمد. بعد ما به شهر چهار باغ نقل مکان کردیم و بعد از آنجا به حصارک نقل مکان کردیم. از اول امام حسینی بود. پسر بزرگ من بود. یک دختر هم دارم به نام «فاطمه» که معلم است و یک پسر هم به نام «علی» دارم که پارسال در کشتی فرنگی رده نونهالان قهرمان استان البرز شد.»
تربیت فرزند صالح
این پدر شهید مدافع حرم با تاکید بر اینکه من با خدا معامله کردم، بیان میکند: «معامله با خدا درد دارد. معامله با امام حسین (ع) درد دارد. میگوید: “کس به این درگه نیامد تا که گردد ناامید گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست؟ ” مادرش از کودکی بدون وضو به بچهها شیرنمیداد. خودم از سن نونهالی مداحی و شبیه خوانی میکردم و حاج اصغر برای من نقش حضرت سکینه (س) و حضرت رقیه (س) را بازی میکرد. “
وی در ادامه بیان میکند: «مداحی میکرد و در این دم و دستگاه بود و ارادت خاصی به حضرت زینب کبری داشت. در نوحهای که میخواند که ردم نکنید و علاقه و ارادت خود جوش به آل الله و اهل بیت داشت. در مدرسه اذانگو و قاری قران بود. حاج اصغر شوق شهادت داشت.»
عشق و هدفی واحد
پدر شهید اصغر الیاسی در خصوص اخلاق و رفتار فرزندش بیان میکند: «دیپلم فنی داشت. علاقه به جوشکاری کف دریا داشت. عشق و هدفش سوریه بود. حاج اصغر در شرکتی کار میکرد که قطعات ایران خودرو میزدند و حقوقش هم خوب بود. به عشق شهادت وارد سپاه شد. تلاش کرد از سوی بسیج به جبهه برود که نتوانست. من میخواهم به سپاه بروم و هدفم این است که در راه دفاع از حرم جان بدهم. انگیزهاش این بود که از آنجا به سوریه برود.»
وی در ادامه میافزاید: «حاج اصغر آقا از سال ۹۷ قرار بود که سه ماه در سوریه باشند و بیست روز مرخصی در ایران بمانند و تا یکسال به همین منوال باشند. زمانی که رفتند سه ماه آنجا بودند. دقیقا شب اول به محرم مانده زنگ زد، پرسیدم: “کی میآیی؟ ” گفت: دعا کن بابا! مگر نمیگویند: دعای پدر و مادر مستجاب میشود. میگفت: من گفتم حضرت زینب (س) من یک بار میآیم پیشت همین یک بار روسپید برگردم. گفتم: ان شالله که عاقبت به خیر شوی!»
خداحافظی آخر
اکبر الیاسی از اعزام پسرش و خداحافظی او به سوریه نیز بیان میکند: «موقعی که میخواست برود همه را جمع کرد با مادرش صحبت کرد. با خواهرش خداحافظی کرد. حاج اصغر خواهرش را بزرگ کرده بود. چون مادرش در گلخانه کار میکرد و حاج اصغر در خانه هم خانهداری و هم بچهداری میکرد. برای خداحافظیاش همه ما را آماده کرد. برای خداحافظی همه را آماده کرد و به مادرش گفت: “اگر من شهید شدم ناله نکنی! دشمن شادکن نشوی! به گفته حضرت آقا دشمن نباید به کرمانشاه برسد ما باید برویم آنجا جلویش را بگیرم. به برادرش میگفت: محکم باش و بعد من رهرو شهدا باش و در رکاب امام زمان (عج) شهید شوی. دست و پای ما را بوسید و با چهره خندان رفت. اما بعد از ظهر برگشت. ساعت سه صبح حاج اصغر سر کار من آمد و من مشغول آبیاری بودم افتاد روی چکمهای پلاستیکی که پای من بود و گفت: من دارم میروم. سفارش کرد که اگر در فضای مجازی خبر شهادت من پخش شد، توجه نکنید و مستقیم از لشکر خبر شهادت من را بگیرید. زمانی که رفت یاد خداحافظی حضرت علی اکبر (ع) افتادم. وقتی که حضرت علی اکبر (ع) داشت وارد میدان میشد امام حسین (ع) گفت: “باباجان! چند قدم پیش چشم من راه برو! که بار آخر قد و بالات رو ببینم.”»
سفیر محرم
الیاسی از نحوه مطلع شدن خبر شهادت فرزندش هم بیان میکند: «اصغر شب اول محرم ما را در روستای خور دعوت کرده بودند که مراسم شبیه خوانی بود و اولین مراسم هم مراسم آقا موسی بن جعفر بود. به من زنگ زدند که حاج اصغر تیر خورده که گفتم حاج اصغر شهید شده است. آیه ان لله انا علیه راجعون را خواندم و نحوه شهادت حاج اصغر را باخبر شدم. در جنوب حلب در سوریه در حالت گشتزنی بودند با شهید طلبه «فرهاد طالبی» از لامرد شیراز همراه بود. همرزم بزرگش که نمیتوانم اسم بیاورم که او مجروح میشود و در حال حاضر جانبازند.»
شاهرگمان برای وطنمان
وی از احساسش بعد از شهادت فرزندش هم چنین میگوید: «من هم احساس دلتنگی میکنم. میگویند: در کربلا زمانی که سروهب را برای مادرش آوردند، او سر وهب را میان لشکر یزدیان پرت کرد و گفت: «کسی که سر میدهد در راه امام حسین (ع) پس نمیگیرد. ” ما امروز دلتنگ حاج اصغر نیستیم؛ دلتنگ خاطراتش هستیم. ابراز محبت و احترامی که به پدر و مادر میکرد. همیشه از سرکار میآمد یک مشمی پر بستنی میآورد. گاهی کارت هدیهای که به او میدادند به مادر بزرگهایش میداد و به آنها محبت میکرد. برای بچههای همسایه بستنی میخرید و میگفت: «بستنیها را میآورد میداد به بچهها میگفت: “این بچهها رو دیدی؟! این بچهها از حالا باید به لحاظ فرهنگی آماده باشند.” شهید هم که شد همه بچههای خردسال به مادرانشان گفته بودند ما م یخواهیم مثل شهید الیاسی لباس بسیجی بپوشیم. من هرگر پشیمان نیستم و تاسف هم نمیخورم. من در معراج شهدا با صدای بلند گفتم، گرچه موفق نشدم حضرت آقا را ببینیم. گفتم: “حاج آقا اصغرم فدای ۸۰ میلیون جمعیت ایران، علی هم فدای ۸۰ میلیون جمعیت ایران، خودم هم فدای ۸۰ میلیون جمعیت ایران. دشمنهای این نظام هم بدانند که ما خانواده شهدا در راه رهبر و نوامیس و آب و خاکمان علی خصوص آل الله شاهرگمان را میدهیم.»
این پدر شهید تاکید میکند که حاج اصغر وصیت کرده که جوانان وصایای شهدا را بخوانند و میگوید: «حاج اصغر همیشه وصیتنامه شهدا را میخواند و تاکید بسیاری داشت که جوان ها، رفقا و خواهران من اگر میخواهید خداوند روزی شهادت را به شما بدهد و میخواهید واقعا بفهمید فقط وصیت نامه شهدا را بخوانید. زندگی نامه شهدا را بخوانید و ببینید که آنها که بودند و چشم از چه پوشیدند و رفتند.»
حفظ بیت المال جهاد است
وی در ادامه ضمن عنوان فعالیتهای شهید الیاسی میگوید: «اوقات فراغتش در حوزه، بسیج و لشکرمیگذراند. او مربی قرآن بود. در پایگاه شهید رحمانی چهارباغ پارگینگهایی ساخته است. حفظ بیت المال کمتر از جهاد نیست. در حوزه کارهای فرهنگی میکرد. شب و روز آنجا بود. گاهی به او میگفتیم: “چرا خانه نمیآیی؟ ما هم آرزو داریم بچهمان را ببینیم. میگفت: من لشکر دارم خدمت میکنم و حقوق بیت المال است و نمیتوانم بیاییم. ما بقیه اوقات فراغتم را باید در حوزه خدمت کنم که حقوقم حلال باشد. او همیشه با این دیدگاه بود.»
اکبر الیاسی در خصوص علایق و اخلاق فرزندش هم بیان میکند: «شهید الیاسی به ورزش کشتی علاقهمند بود و بارزترین اخلاقش که بگویم همه اخلاقهایش خاص بود. با من هیچ زمانی مثل پدر و فرزند نبودیم و همیشه دو تا رفیق بودیم. همیشه سر به سر من میگذاشت. کشتیگیر بود و زورم هم به او نمیرسید. شوخ طبع بود. همه کارهای من را انجام میداد. وقتی یک سری مشکلات بود که مادر یا خواهرش از من میخواست، میگفتم: “به اصغر بگویید که برای شما انجام بدهد.” همیشه شجاع بود و در گردان تکاور بود که یک روز به من گفت: “ما را امروز از هلیکوپتربه پایین پرتاب کردند و من با همه شجاعتم کمی ترس داشتم. بچه نترسی بود. در سن بچگی اگر یک جایی میفرستادیم میرفت.
پدر شهید مدافع حرم از شادترین لحظه زندگی فرزندش چنین بیان میکند: «شادترین لحظه زندگی شهید آن لحظهای بود که مادرش را برای اولین بار با هزینه خودش به کربلا فرستاد و گوسفندی قربانی کردیم و نذری دادیم. قربانی را بین نیازمندان تقسیم کرد. وقتی اسمش را برای سوریه خواندند آرام و قرار نداشت. تا صبح نماز و دعای توسل و زیارت عاشورا خواند.»
ایمانی که جواب داد
همچنین وی از لحظه غمگین زندگی فرزندش هم بیان میکند: «لحظات غمناک زمانی بود که مدارکش را در برای ورود به سپاه برده بود و گم شده بودند. مدارک را در میدان ورودی حصارک گم کرده بود. ناراحت بود. مادرش گفت: تو بچه باایمانی هستی! دو رکعت نماز بخوان، پیدا میشود. سلام نمازش تمام نشده بود زنگ زدند که مدارک پیدا شدهاست.»
مسئولان از خون شهدا بترسند
پدر شهید اصغر الیاسی پیام و سفارش فرزند شهیدش را اینگونه عنوان میکند: «اگر بود به او میگفتم: “بابا خیلی مردی! خیلی دوستتدارم. ” او همیشه سفارش میکرد که پشت، ولی و رهبری را خالی نکنید و اجازه ندهید که نااهلان وارد سرزمینمان شوند. جوانها قدر خودتان را بدانید به مربیان زندگیتان احترام بگذارید. رهرو رهبری باشید. پشت رهبری را خالی نکیند. پرچم را به دست آقا امام زمان (عج) بدهید.ای مسئولین! واقعا از خون شهدا بترسید. از آخرت بترسید و حفظ بیت المال کنید. نه ورود به بیت المال نه دست بردن به بیت المال و خلاف راه شهدا رفتن را انجام ندهید. در خط شهدا بمانید و از آخرتتان بترسید. ما خانواده شهدا میدانستیم که بچهمان میرود برگشتی در آن نیست. زمانی که خبر شهادت را میخواستند به من بدهند نمیدانستند چگونه این خبر را به من بدهند که من خودم در ابتدا روضه حضرت علی اکبر (ع) را خواندم و به همه قوت قلب دادم. زمانی که میخواستند اصغر را در قبر بگذارند، من گفتم: خودم میگذارم. نگاه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. امیدوارم بتوانیم رهرو راه شهدا باشیم.»
گفتوگو از اباذری
********************************************
گزارشی از شهر زیبای حلب توسط شهید مدافع حرم اصغر الیاسی
لحظه خداحافظی شهید اصغر الیاسی با برادرش
لحظه خداحافظی شهید اصغر الیاسی با خواهرش
مداحی شهید اصغر الیاسی در مراسم تشییع یکی از شهدای فاطمیون
دیدگاهها