شهید مدافع حرم علیرضا قبادی

شهید مدافع حرم علیرضا قبادی

تاریخ تولد : 1367/02/05

محل تولد : تهران

تاریخ شهادت : 1396/02/26

محل شهادت : حماه – سوریه

محل مزار شهید : کرج – امام زاده محمد (ع)

پاسدار شهید مدافع حرم «علیرضا قبادی» متولد 5 اردیبهشت سال 67 از شهدای تخریب چی مدافع حرم حضرت زینب(س) بود که داوطلبانه عازم سوریه شد و 26 اردیبشهت 96 در راه دفاع از حرم عقیله بنی‌هاشم حضرت زینب(س) توسط تروریست های تکفیری در حومه دمشق به فیض شهادت نائل شد. چندی پیش مادر شهید قبادی برای اولین بار پس از شهادت فرزندش برای زیارت حرم حضرت زینب(س) به همراه کاروان خانواده شهدای مدافع حرم عازم سوریه شد.

فاطمه سادات موسوی اصل مادر شهید علیرضا قبادی در گفت‌و‌گو با خبرنگار تسنیم از حس‌و‌حال این سفر معنوی می‌گوید. در ابتدای این گفت‌وگو مادر شهید قبادی به اولین سفرش سوریه اشاره می‌کند و می‌گوید: اولین بار در شهریور ماه  1395  برای زیارت حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفتم. وقتی به فرودگاه دمشق رسیدم فرزندم علیرضا قبادی به استقبال من آمد. من  مدت 5 روز همراه فرزند شهیدم در سوریه بودم و به زیارت خانم زینب (س) و حضرت رقیه (س)رفتیم و از لحاظ  معنویت در این سفر خیلی به ما خوش گذشت. در همه جا فرزند شهیدم راهنما و مترجم ما بود و این باعث افتخار من بود.دومین بار در تابستان امسال و بعد از شهادت پسرم به همراه فرزند دیگرم حسین قبادی با خانواده های شهدای مدافع حرم اهل بیت (ع) به سوریه رفتیم. این‌بار وقتی وارد فرودگاه دمشق شدم  جای خالی فرزند شهیدم را  احساس کردم و دیگر فرزندم نبود تا به استقبالم بیاید و به من خوش آمد بگوید و قوت قلبم باشد.

وی در خصوص ماجرای دعوت دومش برای رفتن به سوریه می‌گوید که  چند روز قبل از این ماجرا, سفره حضرت ابوالفضل عباس (ع) ویژه خواهران در مسجد امام حسین (ع) برپا شد که فضای معنوی بسیار خوبی بود. در این مراسم تضرعانه از حضرت ابوالفضل عباس (ع) خواستم توفیق زیارت حضرت زینب(س) و حضرت رقیه (س) به من عطا کند. هفته بعد از این مراسم به طور ناگهانی از بنیاد شهید با ما تماس گرفتند و گفتند “حاج خانم سه روز دیگر عازم سوریه هستید به همراه یکی از فرزندانتان آماده باشید” پس از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شدم و اشک شادی از چشمانم جاری شد از این که حضرت ابوالفضل عباس (ع) کمتر از ده روز حاجت من را داد.


مادر شهید قبادی مشاهدات خود از شهر دمشق و جنایات تروریست‌های تکفیری در سوریه را این‌چنین بیان می‌کند: وقتی که برای اولین بار از محل اقامتمان در سوریه که خارج از شهر بود به همراه نگهبانان برای زیارت حرم حضرت زینب (ع) حرکت کردیم, تازه اوج ویرانگری های داعش و تروریست‌های تکفیری به روشنی قابل مشاهده بود. آنها تمام زمین های کشاورزی را تخریب و ساختمان‌ها را ویران کرده بودند و اثری از زندگی طبیعی دیده نمی شد و غبار غم فضا را در بر گرفته بود. در مسیر, هر چند کیلومتر ایست و بازرسی وجود داشت و نیروهای ارتش حضوری فعال داشتند. در آن لحظه بود که تازه متوجه ارزش امنیت در کشورمان شدم که به پاس خون شهدای جبهه مقاومت و  وجود سربازان دلیر اسلام تامین شده بود و اگر خون جوانان ایرانی نبود, ایران هم مثل سوریه و عراق  می‌شد.

موسوی بیان می‌کند: وقتی وارد شهر شدیم, عکس شهدا در تمامی نقاط دمشق به فراوانی دیده می شد. دلهره و نگرانی مردم سوریه از داعش همچنان وجود داشت و این نشان دهنده عمق فجایعی است که تروریست‌ها از خود به بر یاد آنها برجای گذاشته اند. خسارت‌های به جای مانده از تروریست‌‌های تکفیری در شهر به وضوح قابل مشاهده بود.زمانی که  وارد حرم خانم حضرت زینب (س) شدم غربت اهل بیت را با پوست و گوشتم احساس کردم و در اولین نگاه به گنبد مطهر, به خانم گفتم” خانم جان ممنونم که اجازه دادی به زیارت حرم مطهرت بیایم. نه تنها علیرضایم فدای حریمت شد, بلکه حاضرم خودم و دیگر فرزندانم فدای حریم شما و اهل بیت شویم.”

وی ادامه می‌دهد: وقتی دستم به ضریح خانم زینب (س)  و خانم رقیه (س) رسید از خدای مهربان خواستم که کشور ایران،  رهبر و ملت ایران را در پناه خودش حفظ کند از دست دشمنان اسلام دور نگه دارد، شهدای وطن به ویژه شهدای مدافع حرم خانم زینب (س) را با شهدای کربلا محشور کند و ظهور آقا صاحب الزمان را نزدیک بفرمایید. همچنین برای تشکر قدردانی از شهدای مدافع حرم حضرت  زینب (س) دو رکعت نماز به نیابت از آن ها در حرم خانم زینب (ع) خواندم.

مادر شهید قبادی در خصوص واکنش مردم و رزمندگان سوریه به حضورشان می‌گوید که از همان لحظه ورود به فرودگاه دمشق کارکنان و  سربازان حاضر در فرودگاه دمشق استقبال گرم و با محبتی داشتند. در داخل شهر مردم هم خیلی محترمانه با ما رفتار می کردند. در بازار دمشق هم بازاریان اکثرا قادر به صحبت کردن به زبان فارسی بودند و میگفتند “الان که ما در امنیت هستیم به وجود سربازان ایران و جبهه مقاومت است وگرنه داعش همه ما را قتل عام می‌کرد و به مسلمان  غیر مسلمان رحم نمیکردند.”

موسوی در ادامه سخنانش به یک خاطره در حرم حضرت زینب(س) اشاره می‌کند و می‌گوید: در روز دوم زیارت حرم حضرت زینب (س) که برای خواندن نماز ظهر به حرم رفته بودیم، در هنگام ظهر در حرم چهار نفر  پیکر یک سرباز ارتش سوریه که توسط داعش به شهادت رسیده بود را برای طواف و خواندن نماز میت داخل حرم خانم زینب (ع) آوردند، من با دیدن این صحنه و فریادهای صلوات  و یا حسین کنترل خود را از دست دادم و به سمت تابوت شهید رفته و  آن را در آغوش گرفتم و گفتم “مادرت به فدایت! چقدر مظلومی. مگر مادر، پدر، برادران و خواهرانت نیستند که این طور غریب هستی؟”سلام من را به پسرم برسان ای شهید!جماعت حاضر در حیاط حرم با دیدن این صحنه منقلب شدند و یک صدا فریاد یا حسین (ع) را با صدای بلند گفتند.

وی به خاطره دیگری اشاهر می‌کند و می‌گوید:برای زیارت حرم حضرت زینب (س) رفته بودیم که من عکس پسرم به همراه دوستش شهید حاج احمد غلامی را در کنار خودم قرار دادم که ناگهان یک سرباز ارتش سوریه با دیدن عکس به شدت گریه کرد و گفت “من ایشان را می شناسم! فرمانده بنده بودند. فردی بسیار با ایمان مخلص و شجاع که به همه سربازان سوریه کمک مالی و معنوی می‌کرد” و عکس خودش با شهید علیرضا قبادی را در گوشی همراه خود به ما نشان داد.با گذشت چهارده ماه از شهادت پسرم هنوز عکسش را در گوشی همراه خود نگه داشته بود و مرتب می بوسید. او میگفت که در یکی از عملیات‌ها شهید علیرضا قبادی از کشاله پای راست مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت و با وجود خون ریزی همچنان در میدان نبرد حضور داشت.

موسوی همچنین می‌گوید که در طول این سفر در حرم خانم زینب (س)، حرم خانم رقیه(س) و حتی فرودگاه دمشق اکثر دوستان و همرزمان  فرزند شهیدم علیرضا قبادی حضور داشتند. تا عکس شهید علیرضا قبادی را به آن ها نشان می دادم اشک از چشمانشان جاری می شد می گفتند” شهید علیرضا قبادی خیلی شجاع  و با ایمان و  مخلص بود. با آن که همرزمانش به ایشان پیشنهاد داده بودند که مسئول حراست فرودگاه امام خمینی (ره) شود اما ایشان نپذیرفتن گفتن می خواهم در راه خدا  اسلام  قرآن   اهل بیت (ع)  با دشمنان آن ها بجنگم و در این راه به شهادت برسم این آرزوی قلبی من است.

شهید علی‌رضا قبادی تخریب‌چی دل‎ها بود، این را گل‎های بی‌قرار «پادگان گرمدره» خوب می‌دانند. او عاشقی بود که تا آخرین نفس به وعده معبودش ایمان داشت.

ادامه گفت‌وگو نوید شاهد البرز با برادر شهید علی‌رضا قبادی را می‌خوانید.

نوید شاهد البرز:  آخرین دیدار چگونه گذشت؟

برادر شهید: آخرین باری که می‌خواست برود بیست و یکم بهمن ماه 1395، بود، قبل از رفتن، خون اهدا کرده بود. زمانی که به منزل آمد، مادر گفت: چه زیبا شدی! چهره ات نوربالا می‌زند! چه خبره؟ گفت: «فردا باید بروم.»

آن زمان مهدی نعمایی‌عالی شهید شده بود و به علی‌رضا گفته بودند که به وجودت نیاز است و باید برگردی.

مادربه او گوشزد کرد؛ این بار بروی که ان‌شالله برگشتی، باید ازدواج کنی. گفت: شما در چه فکری و من در چه فکری! من می‌خواهم بروم از حرم خانم زینب(س) دفاع کنم… او در ادامه صحبت‌هایش گفت: فرصت زیاد است. کسی را که من می‌خواهم پیدا نمی شود؛ کسی با شرایط کاری ما کنار نمی آید.

علی‌رضا مثل همیشه با بدرقه مادرو از زیر قران رد شد و رفت. به دوستانش گفته بود؛ «من هر وقت حرم حضرت زینب می‌روم، نمی‌توانم از حرم حضرت زینب(س) دل بکنم و هر زمانی هم که به ایران می روم دل کندن  از مادرم سخت است.

نوید شاهد البرز: در آخرین تماسی که داشتند، چه گفت؟

برادر شهید: آخرین تماسی که علی‌رضا با ما داشت، بیست و دوم اردیبهشت بود که من از او پرسیدم چه خبر؟ گفت: «حسین خیلی خسته ام.» من هم به لحاظ بدنی کم آوردم احتمالا برای تجدید قوا تا اول خرداد برمی‌گردم. من به او یادآور شدم که امتحانات دانشگاه کم‌کم شروع می‌شود.

نوید شاهد البرز؛ آیا علی‌رضا در حین دفاع از حرم در سوریه مجروح هم شده بود؟

برادر شهید: علی‌رضا اگر زخمی می‌شد به ما چیزی نمی‌گفت. او تیر خوردن و شیمیایی شدنش را به ما اطلاع نداده بود. به دلیل اخلاق پهلوان منشی که داشت تا می‌توانست کسی را ناراحت و نگران نمی‌کرد.

او به فکر تمام شدن روزهای ماموریتش نبود تا کار کامل و صحیح انجام نمی‌شد، برنمی‌گشت. هر نیروی تازه واردی می‌آمد تا کامل آموزش نمی‌دید و مشرف به منطقه نمی‌شد، او را تنها نمی گذاشت و این در حالی‌ بود که یک روز ماندن در منطقه احتمال شهادت، اسارت، جانبازی را با خود داشت.

نوید شاهد البرز: نحوه شهادت علی‌رضا به چه شکل بود؟

برادر شهید: معمولا ماموریت مدافعان حرم 45 روزه است اما آخرین ماموریت علی‌رضا صد روز طول کشید چون جانشین مناسبی نداشت. ما اصرار داشتیم که بیاید و او می‌گفت که نمی‎توانم منطقه را رها کنم.

روزی که علی‌رضا شهید می‌شود؛ یعنی 26 اردیبهشت 96، او طبق معمول از پنج صبح، کار را شروع می‌کند. وارد میدان‌های مین می‌شود و آنها را خنثی می‌کند و بعد نقشه را می‌کشد و گزارش را می‌نویسد تا اینکه برای استراحت می‌رود.

آن روز نیروهای سوری بدون فرمانده ایرانی به منطقه می‌روند و علی‌رضا بعد از استراحت می‌بیند که نیروها نیستند. با موتور به منطقه می‌رود و مین‌های مانده را خنثی ‌می‌کند و پرونده آن منطقه هم بسته می‌شود.

آن روز (روز شهادت) تخریب‌چی‌های نیروهای شمال بنا داشتند که برای پاکسازی وارد منطقه شاهد هشت شوند. کسی که مسئولیت پاکسازی این منطقه را برعهده داشته‌است به علی‌رضا می‌گوید:

من تازه بچه‌ام به دنیا امده و دستم می‌لرزد، نمی‌توانم بروم اگر ممکن است شما جای من برو. علی‌رضا می‌پذیرد و می‌گوید: من می‌روم، تو بمان.

تقریبا ساعت شش بعدازظهر روز بیست و ششم اردیبهشت بوده که علی‌رضا با سه هم‌رزم سوری‌اش به میدان می‌رود. آنها از ماشین که پیاده می‌شوند؛ در حال بررسی میدان بوده‌اند که علی‌رضا شروع به خنثی‌سازی مین‌ها می‌کند، داعشی‌ها که منتظر مدافعان حرم بوده‌اند؛ به طرف آنها شلیک می‌کنند و خمپازه پشتِ سر علی‌رضا منفجر می‌شود و موج انفجار او را با صورت به زمین می‌زند. تمام ترکش‌های خمپاره از پشت به قلبش می‌خورد.

علی‌رضا بلند قامت چهار شانه بود، لباس‌های انفجار معمولاً اندازه او نبود. با آمبولانس تا نزدیکی‌های بیمارستان او را می‌برند اما در بین راه شهید می‌شود. هم‌رزمانش می‌گویند:« تا آخرین لحظه، علی‌رضا قران می‌خواند. آیه سوره بقره را می‌خواند که شهدا زنده هستند و در نزد خداوند روزی می‌خورند». او در نفس آخر «یا زینب» می‌گوید و شهید می‌شود.»

نوید شاهد البرز: چطور  از شهادت علی‌رضا مطلع شدید؟

برادرشهید: بیست و نهم، شنبه ساعت هشت صبح، به ما زنگ زدند که می‎خواهیم با مادرتان ملاقاتی داشته باشیم. ما به اداره حفظ آثار دفاع مقدس دعوت شدیم و در آنجا در حضور مادر و فرماندهان عالی‌رتبه سپاه در لفافه خبر شهادت علی‌رضا را به ما دادند. ما باورمان نشد تا لحظه‌ای که در معراج شهدا پیکر علی‌رضا را دیدیم. با اینکه پنج روز از شهادتش گذشته بود، چهره‌‌اش بسیار نورانی و پیکرش معطر بود. او را در معراج شهدا شبیه تمثال ابوالفضل عباس(ع) دیدم.

نوید شاهد البرز: بارزترین سجایای اخلاقی شهید قبادی چه بود؟

برادر شهید: او به حدی بخشنده بود که تمام حق ماموریت خود را خرج خانواده‎های سوری می‌کرد.همرزمانش می‌گفتند ماشین را پراز خواربار می کرد و برای خانواده‎های سوری می‌برد. به خانواده‎های سوری رسیدگی می‎کرد. مادر شهید عمار که دو فرزندش جز رزمنده‎های تحتِ امر علی‎رضا بودند و شهید شده بودند، می‎گوید که سلیمان (علی‎رضا) برای ما در سوریه خانه خریده بود و ما را از یک منطقۀ جنگی خارج کرده و به منطقۀ امن برده بود. او می‌گوید: زمانی که خبر شهادت سلیمان را شنیدم؛ انگار پسر خودم شهید شده بود. او می گوید: علی رضا به ما سر می زد، می گفت: مادر ناراحت نباش پسرهای شما به بهشت رفتند. برای من هم دعا کن که عاقبت بخیر شوم و شهادت نصیبم شود.

مادران سوری فرزندان خود را به علی‎رضا می سپرند. می گفت: من می‌خواهم خمس و زکاتم را به خانواده شهدای سوری بدهم و این کار رو هم می کرد. می‌گفت: هر انسانی که به کمک نیاز دارد، بدون در نظر گرفتن نژاد، ملیت و مذهب باید به او کمک کرد.

– نوید شاهد البرز: از شهید علی‌رضا قبادی چه چیز به یادگار مانده است؟

برادر شهید: ما هر پنج شنبه در امامزاده محمد کرج ایستگاه صلواتی داریم. علی‌رضا زمانی ایران بود؛ پنج شنبه‌ها می رفت برای شهدا درامامزاده محمد زیارت عاشورا و قران می‌خواند. یک روز که با هم رفته بودیم؛ علی‌رضا گفت: کاش! اینجا ایستگاه صلواتی بود. برای خانواده شهدا که می‌آیند فاتحه می خوانند. اگر این کار انجام بشود من حاضرم هزینه آن را بدهم. بعد از شهادت علی‌رضا، ایستگاه صلواتی شهدا راه اندازی شد و همچنان ادامه دارد.

علی‌رضا قبادی همیشه کتاب‌هایی که در مورد شهدای دفاع مقدس بود را مطالعه می کرد و با تامل درزندگی و سیره شهداء سعی می کرد از اخلاق و رفتار شهدا الگوبرداری کند.

– نوید شاهد البرز: خبر شهادت علی‌رضا در بین هم‌کلاسی‌هایش چه انعکاسی داشت؟

برادر شهید: خبر شهادت علی‌رضا در بین هم دانشگاهی‌ها از طریق شبکه‌های اجتماعی پخش می‌شود، آنها مطمئن نبودند که این علی‌رضا قبادیِ مدافع حرم، همان همکلاسی‌اشان است یا نه؟!

وقتی خبر به دانشگاه کرج می‌رسد، همه تعجب می‌کنند. علی‌رضا در دانشگاه نگفته‌بود که سپاهی و مدافع حرم است. بالاخره بعد از بررسی مشخص می شود که علی‌رضا قبادی شهید مدافع حرم، همان علی‌رضا قبادی دانشجوی رشته برق دانشگاه سما کرج است.

دانشجویان دانشگاه سما برای اینکه نام علی‌رضا برای همیشه در دانشگاه بماند، یک طومار سه هزار نفره از امضای دانشجویان تهیه می‌کنند و تحویل رییس کل دانشگاه آزاد کشور می‌دهند که این دانشگاه را به نام «شهید علی‌رضا قبادی» نام‌گذاری کنید. دکتر رهبر دستورات لازم را انجام می‌دهد و تصویر شهید قبادی بر سردرِ دانشگاه نصب می‌شود.

حامی مالی کتاب «من می روم، تو بمان» هم دانشگاه سما بود. نویسنده کتاب آقای عباسی از دوستان و هم‌رزمان علی‌رضا است. او با علی‌رضا بوده و از نزدیک شاهد بسیاری از وقایع بوده است.

– نوید شاهد البرز: در خلوت برادرانه خود هیچ‌گاه با علی‌رضا در مورد شهادت صحبت کرده بودید؟

برادر شهید: بله، خود علی‌رضا این را می‌دانست و هر گاه که مادر به او اصرار می‌کرد، ازدواج کند، می‌گفت: مادر جان، من رفتنم با خودم و برگشتم با خداست، چگونه می‌توانم ازدواج کنم!

علی‌رضا به کارش علا‌قمند بود و با تمام خطرهایی که تهدیدش می‌کرد، آشنا بود. با دل و جان به سوریه می‎رفت. وقتی که به سوریه می‎رفت اینقدر شاد بود، گویی مراسم عروسی دعوت بود.

– نوید شاهد البرز: گویا دوستان علی‎رضا یک بار درباره قبر خالی کنار مزار حاج مهدی نعمایی‎ پرسیده بودند و شهید پاسخ جالبی داده بود!

بله،گویا علیرضا گفته بود این قبر قسمت یک آدم با ایمان می شود و بعد از سه ماه خودش را  آنجا دفن کردند. کسی که قبر او را درست کرده بود، می‎گفت: قبر این شهید با بقیه فرق داشت با بیل زدن راحت کنده می‎شد و وقتی که قبر را درست می‎کردم، نور خاصی درون قبر بود.

– نوید شاهد البرز: بعد از شهادت کسی خواب او را دیده است؟

برادر شهید: بله، او همیشه به گل‌های پادگان گرم‌دره آب می‌داد ، بعد از شهادت یکی از سربازان پادگان خواب می‌بیند که علی‌رضا روی پله نشسته و ناراحت است. می پرسد که چرا ناراحتی؟ می گوید: هیچ کس به این گل‌ها و درختان آب نمی‌دهد؛ همه خشک شدند. این سرباز خوابش را برای مسئول مربوطه تعریف می‌کند و آن روز سردار سلیمانی برای بازدید به پادگان آمده بود. فرمانده مسئول خواب را برای سردار تعریف می کند. سردار می گوید: وقتی شهید قبادی به فکر درخت‌ها و گل‌های پادگان است، مگر می‌شود به فکر هم‌رزمان و خانواده‌اش نباشد.

یکی از هم‌رزم های علی‌رضا می گوید: من اطلاع نداشتم که علی‌رضا شهید شده در خواب دیدم که در یک امامزاده هستم و چهار مرد با قبای سبز رنگ در حال تشییع پیکر شهیدی هستند، پرسیدم: این کدام شهید است؟ گفتند: شهید علی‌رضا و فامیل او را نگفتند. می گوید: بعد از اینکه خبر شهادت علی رضا را شنیدم، متوجه شدم آن شهید علی‌رضا قبادی بوده است.

– نوید شاهد البرز: شماهم خواب برادر شهیدتان را می‌بینید؟

برادر شهید: من نخستین‎بار که خواب علی‌رضا را دیدم. یک شب قبل از مراسم تشییع بود، سی‌و یک اردیبهشت ماه بود، خواب دیدم علی رضا با لباس نظامی با صورت روی زمین دراز کشیده است. در خواب پرسیدم: چه شده؟ تو که خیلی در کارت مهارت داشتی؟ چطور شد شهید شدی؟ ! گفت: من همه چیز رو حساب کرده بودم نمی دانم چه اتفاقی افتاد که از پشت صدای انفجار شنیدم.

– نوید شاهد البرز: دوستان صمیمی شهید چه کسانی بودند؟

برادر شهید: شهید محمود نریمانی، شهید کمالی دهقان هر دواز یک یگان، هم‌رزم و دوست و رفیق بودند. با شهید علی‌اصغر الیاسی از پادگان سیدالشهدای حصارک ، هم رفاقت داشت.

روزی که علی‌رضا برای آخرین بار اعزام شد، به مزار محسن کمالی دهقان رفته بود که پدرشهید هم آنجا بوده است، به پدر شهید می‌گوید: «من دوست دارم، شهید شوم و از محسن می‌خواهم که واسطه شود.»

– نوید شاهد البرز: گویا کتاب یا کتاب هایی از زندگی‌نامه شهید قبادی منتشر شده،می شود درباره اش توضیح دهید؟

برادر شهید: بله، کتاب «من می‌مانم، تو برگرد»  توسط محمدحسین عباسی ولدی و صادق عباسی ولدی تدوین شده، این کتاب فروردین امسال منتشر و در نمایشگاه کتاب عرضه شد. نویسنده کتاب هم‌رزم علی‌رضا است که خاطرات ناب خانواده دوستان و هم‌رزمان شهید قبادی را در این کتاب گردآوری کرده‌است.

کتاب «شاهد هشت» به قلم نویسندگان مجتبی اسماعیلی و سبحان خسروی نیز به معرفی شهید می پردازد که به رشته تحریر درآمده است.

کتاب «دانشگاه عشق» هم در حال تدوین است که به زودی به بازار می‌آید.

نوید شاهد البرز: داستان تپه‌های شاهد در حماه چیست؟ برادر شهید: در حماه ده تپه وجود دارد که هشت تپه در دست جبهه مقاومت و دو تای دیگر در دست گروه‍های تروریستی است. شهید حاج مهدی نعمایی این تپه‌ها را به نام «شاهد» نامگذاری کرده است.

– نوید شاهد البرز: بعد از شهادت برادر، شما را برای زیارت به سوریه بردند.

برادرشهید: بله، وقتی به سوریه رفتیم، بادیدن ترس و ناامنی که در آنجا حاکم است، پی بردیم که امنیتمان را مدیون خون شهدا هستیم.

– نوید شاهد البرز: برادر شهید بودن چه حسی دارد؟

برادر شهید: شهادت در راه خدا و ائمه افتخار بزرگی‌ست در کتاب‌ها و احادیث اسلامی هم گفته‌اند که جایگاه و مقام شهدا از پیامبران و علما بالاتر است.

علی رضا در وصیت‌نامه‌اش نوشته است که می‌دانم فقدان وجودم برای خانواده و دوستانم سخت و دردناک است اما من دوست دارم در راه حضرت زینب (س)  دخترِ خانم فاطمه زهرا شهید شوم.

راهِ شهیدان ما راه خداست. همه شهیدان برای ما آزادی و امنیت را به ارمغان آورده‌اند. شهدا در واقع امامزادگان عشق هستند.

گفت‌وگو از نجمه اباذری    

**********************************

وصیتنامه شهید علیرضا قبادی:

بسم رب الشهداء و الصدیقین

سلام علیکم با کسب کمک از امام شهدا و شهدای عزیزمان

الآن که دارم این نامه را می‌نویسم عازم حرم حضرت زینب (س) هستیم.

همه خوشحال هستند و من خوشحال‌ترم که دارم به دیدار دوست می‌روم .

می‌دانم جدایی و دوری از مادرم و برادرم هم برای من سخت است و هم برای آن‌ها اما تقدیر و آرزوی بنده همیشه شهادت بوده و هست.

از روی همه شهدا و پدر و مادرم و برادرم خیلی شرمنده‌ام و از دوستان و بستگان می‌خواهم که تا آخرین قطره خون به شهدا و ولی‌فقیه وفادار باشند که من به دیاری رفتم که آرزوی همه خوبان است.

باشد کسانی که بر گردن من حق دارند من را ببخشند.
خداحافظ
علیرضا.ق به امید ظهور امام عصر (عج)
92/11/15

—————————————————————————————————————————–

به نام دوست که هرچه داریم از لطف اوست

سلام‌علیکم، سلام بر ارواح طیبه شهدا، سلام بر روح ملکوتی رهبر انقلاب و سلام بر علمدار انقلاب امام خامنه‌ای، اکنون که دارم این نامه را می‌نویسم عازم دفاع از حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) می‌باشم. از خدا سپاسگزارم که با اینکه رویی سیاه دارم هنوز لیاقت پوشیدن لباس سبز سپاه را دارم و هنوز لیاقت دفاع کردن از این حرم را دارا می‌‌باشم زبان از تشکر عاجز است و عمل اندک چرا که تشکر واقعی با عمل صحیح است.

یا حضرت زینب (س) یا حضرت رقیه(س) اگر بارها درراه شما تکه‌تکه شوم یا جانباز شوم هرگز از دفاع شما دست بر نخواهم داشت و امید دارم که این روح پرگناه لیاقت شهادت را داشته باشد می‌دانم که عدم حضور من برای خانواده و دوستانم خیلی سخت است اما آرزوی بنده شهادت بوده و هست چراکه وعده‌ی خداست که می‌فرماید شهدا همیشه زنده‌اند.

برادران و خواهرانم همیشه پشتیبان امام خامنه‌ای باشید، فریب دشمن را نخورید چراکه اعتماد قلبی و باور ایمانی بنده این است که ایشان نایب بر حق امام زمان (عج) می‌باشد. دست از حمایت مظلومان برندارید و همواره به فقرا و نیازمندان کمک کنید. مادر عزیزم از زحمات شما هم بی‌نهایت سپاسگزارم حسین جان مبلغ 10000000 ده میلیون تومان را به‌حساب دفتر آیت‌الله مکارم شیرازی بریزید و سالانه مبلغ یک‌میلیون تومان در اختیار برادر عزیزم و هم‌یگانی و دوست عزیزم برادر بهروز نوری بده تا درراه کاروان راهیان نور خرج کند. خواهران و برادرمان را فراموش نکن و همان روال را در مورد آن‌ها ادامه بده کمک به مسجد امام حسین(ع) و حاج‌آقا دنجی فراموش نشود. مقداری نماز و روزه دارم که باید آن‌ها را ادا کنی.

خداوند یاور شما باشد
حق نگهدار شما باشد
عبدالحقیر علیرضا قبادی
دوستتان دارم
دیدار به قیامت

——————————————————————————————————————————–

مبلغ یک‌سوم از حقوق خودم را جهت هزینه ایستگاه صلواتی شهدا به نیابت از همه شهدای وطن هر پنجشنبه با مدیریت برادرم حسین انجام شود باشد که قبول حق باشد. ان‌شاءالله

شما را دوست می دارم
دیدار به قیامت

———————————————————————————————————————————

به نام کس بی‌کسان به نام خدا

برسد به دست برادر عزیزم حسین آقا

برادران و خواهر عزیزم، مادر گرامی سلام

برای هرکس فرصتی پیش می‌آید، فرصتی برای اینکه بفهمد در کدام سپاه قرار دارد سپاه خیر یا شر، هرکسی روز انتخابی دارد روز انتخابی که باید حتی از جان خود بگذرد تا از امام خود دفاع کند مثل حضرت ابوالفضل (ع) که تاریخ تابه‌حال چنین شخصی را ندیده است و نخواهد دید. از شما می‌خواهم که تا آخرین قطره خون پایبند ولایت باشید و از اسلام دفاع کنید، دست فقرا را بگیرید و مثل باران رحمت خود را بر همه بگسترانید.

یاحق

منبع:حریم حرم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *