مدافع حرم شهید،حمزه کاظمی
تاریخ تولد : 1348/06/01
محل تولد : اهواز – خوزستان
تاریخ شهادت : 1394/11/25
محل شهادت : حلب – سوریه
وضعیت تاهل : متاهل با 2 فرزند
محل مزار شهید : کرمانشاه – گلزار شهدا – قطعه4
حمزه کاظمی متولد شهریور سال ۱۳۴۸ در اهواز از چهار سالگی ساکن کرمانشاه بوده و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در این شهر گذراند.
کاظمی دارای مدرک کارشناسی از اصفهان و کارشناسی ارشد رشته اطلاعات استراتژیک از دانشگاه تهران بوده است.
وی از دوران نوجوانی وارد بسیج شده و در سال ۱۳۶۹ به استخدام رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمده است، ناگفته نماند که شهید کاظمی در سال ۱۳۶۶ در سردشت مجروح شیمیایی شد.
شهید مدافع حرم حمزه کاظمی در عملیات والفجر پس از حضور بسیار مؤثر خود مجروح شده است.
به گفته همسر این شهید والامقام، وی هیچ گاه برای دریافت کارت جانبازی خود اقدام نکرده و اعتقادش بر این بوده که رضای خدا و دفاع از میهن دلیل حضورش در جبهه نبرد بوده است، لذا دلیلی برای مشخص کردن درصد جانبازی ندارد.
شهید کاظمی در سال ۱۳۸۷ به لشکر ۱۰ سیدالشهدا در تهران پیوسته و سال ۱۳۹۴ پس از دوندگیهای فراوان برای کسب اجازه، به صورت افتخاری به سوریه اعزام شد.
شهید مدافع حرم حمزه کاظمی، مسئول فرماندهی عملیات تیپ فاطمیون را برعهده داشته که به همراه شهید مهدی قاسمی برای شناسایی عوامل گروههای تکفیری مأموریت داشتند.
پس از شهادت مهدی قاسمی در عملیات، برای اینکه پیکر وی به دست گروهکهای تکفیری نرسد شهید کاظمی پس از آرام شدن منطقه برای عقب آوردن پیکر به منطقه طاموره واقع در شمال حلب رفته که با ضرب گلوله مجروح و در سن ۴۷ سالگی و در روز بیست و پنجم بهمن 94 به شهادت رسید و پیکرش به دست قلاده های تکفیری افتاد.
پیکر مطهر این شهید بعد از آزادسازی حلب، بهمن ماه سال ۹۵ در مزار شهدای کرمانشاه به خاک سپرده شد.
نوید شاهد کرج : معصومه غلامی همسر سردار شهید حمزه کاظمی هستم. سال 80 از طریق عموی کوچیکم که همرزم و ازدوستان بسیار صمیمی ایشان بود آشنا شدم، و در روز تولد حضرت زینب به عقد ایشان درآمدم، شهید حمزه متولد یکم شهریور سال 48 بود و اصالتا کرمانشاهی، ساکن کرج بودند، فوق لیسانس رشته اطلاعات استراتژیک بودند. در دوران دفاع مقدس در عملیات والفجر ۱۰ و عملیات آزادسازی پادگان ابوذر و عملیات مرصاد حضور داشتند، و در سردشت جانباز شیمیایی شدند. ایشان اعتقاد داشتند من برای رضای خدا و دفاع از میهنم رفتم و دیگر دلیل ندارد درصد جانبازی را مشخص کنم، برای همین هیچوقت پیگیر نشدند که کارت جانبازی بگیرند. حاصل ازدواج ما دوتا دخترخانوووم شد، درسا دوازده ساله و نورچشم بابا، لیلا ده ساله و عزیزکرده یِ بابا و ته تقاری خونه..
عشق به دفاع از حریم حرم
حدود یکسالی بود ایشان تصمیم گرفته بودند به سوریه بروند و بخاطر شرایط کاری که داشتند اجازه رفتن به ایشان نمیدادند، خیلی ناراحت بود که چرا اینجاست و نمیتواند به سوریه برود، روزی که پیکر “شهیدرشوند”رو آوردند بعد از ظهر بود که تو اتاق آهسته با خدا درد دل میکرد و اشک میریخت، متوجه شدم رفتم گفتم آقاچی شده؟؟
گفتن که نمیدانم چرا ما از همرزم های خودمان جا ماندیم، سعادت شهادت رو نداشتیم که برای دفاع از حریم بجنگیم. فردای همان روز به محل کار رفتن و با خواهش و تمنا که من اگه نرم پیش تمام همرزم های شهیدم شرمنده میشم و چطور میتونم از اونا بخوام شفاعت منو بکنن و این گونه شد که به سوریه اعزام شدند.
با وجودی که کربلا آرزوی دیرینه اش بود که بره قبر امام حسین علیه سلام رو زیارت کنه اما نرفتند، گفتند برم شرمنده خواهرش میشم.
تنها خواهشی که از من داشتند این بود که برای مخالفت لب به سخن باز نکنم، منم چون تو این پانزده سال زندگی هیچوقت خواسته ای از من نداشت قبول کردم و بخدا سپردمش..
با همه به مهربانی رفتار میکرد
بین دوستان به مهمان نوازی معروف بودن، همیشه در مهمانی ها اول به بچه ها غذا میدادن بعد به بزرگترها، در کارهای خیر بخصوص ازدواج جوانان همیشه پیشقدم بودن و تا جایی که امکان داشت کمکشان میکرد، تاکید زیاد در نماز اول وقت داشتند، ارادت بسیار زیادی به رهبر عزیزمان داشتند و همیشه پیرو خط امام و رهبری بودند.
حاجت شهادتش را در سنگرهای چالابه از خدا گرفت
قشنگترین خاطره ای که از شهید دارم دو سال پیش به یاد گردان قدیمی که در زمان جنگ در آنجا خدمت میکردند از من خواستند که همراهیشان کنم و تجدید خاطره برایشان شود.
منم با جان دل پذیرفتم و به همراه ایشان رفتم. یاد و خاطر سال۶۶ برایشان تداعی شده بود، اون منطقه خیلی به ایشان آرامش میداد. همان جا بود که دوباره خدا را قسم داد به خون شهدا که اگر لیاقت شهادت را داریم نصیب ما هم بشه، این منطقه در کرمانشاه چالابه قرار دارد نام گردان ایشان هم گردان حنین بود.
آری، سردار عزیز ما رفت و در آنجا در روستای طاموره با حاج مهدی قاسمی و شهید ایزدیار قهرمانانه جنگید، و در روز بیست و پنجم بهمن 94 به شهادت رسید و پیکرش به دست قلاده های تکفیری افتاد.
آخرین دیدارمان در بیستم دی ماه بود فرودگاه امام(ره)
با لبخند همیشگی ما رو بوسید و پر کشید، تولد حضرت زینب (س) بود که شب بهم زنگ زد و گفتند خانوم در حرم حضرت رقیه نایب الزیاره شما شدم، فردا جایی داریم میریم شاید نتونم با شما تماس بگیرم، شما رو اول به خدا سپردم.
ده روزی بود که بی خبر بودم دلتنگی عجیبی داشتم، یک شب لیلا دختر کوچک ما از خواب پرید و گفت مامان خواب دیدم بابا شهید شده، دخترم رو آروم کردم و گفتم: انشالله به زودی میاد نگران نباش، اسفند ماه بود بچهها تازه ازمدرسه آمده بودن، با صدای درقلبم از جا کنده شد، وقتی دوستانم رو دیدم همه باهم اومدن پاهام لرزید فقط نگاهشون میکردم، حقا که شهادت لیاقتش بود، اگر جوری دیگر میرفت و ما را تنها میگذاشت باید شک میکردیم.
هوالجمیل
اینجانب حمزه کاظمی فرزند سیف اله به یاری خداوند متعال و در کمال سلامت و صحت عقل وصیت نامه خود را تنظیم می نمایم ، امیدوارم که مورد لطف و بخشش خداوند متعال و شما خانواده محترمم و دوستان و آشنایان قرار گیرم.
از مادر و پدر بزرگوار و عزیزم می خواهم که در نگهداری فرزندانم کوشا بوده و همسرم را یاری نمایند.
دختران عزیزم درسا و لیلا امیدوارم که در تمام زندگی در پناه حق موفق باشید و همیشه در تمام امورات خود جدیت را برای رسیدن به زندگی عالی تر مد نظر داشته باشید فرزندانم امیدوارم که مرا حلال کنید.
و در پایان از کلیه همکاران و دوستان و کسانی که حقی بر گردندم دارند حلالیت می طلبم و اگر دینی مادی بر من دارند حنما از خانواده ام درخواست نمایند تا ادا شود و از همه هموطنان عزیزم می خواهم که فارغ از جناح بندیهای سیاسی همیشه مدافع عزت و سربلندی مملکتمان باشند تا فرزندانمان بتوانند در آن سربلند زندگی کنند .
و در پایان همه ی شما را به خداوند متعادل می سپارم
دیدگاهها