شهید مدافع حرم سید نعمت هاشمی

فاطمیون یکی از نیروهای فعال شیعه و مبارز افغانستانی است که برای دفاع از حرم قهرمان کربلا عقیله بنی‌هاشم حضرت زینب کبری و حضرت رقیه (س) در مقابل نیروهای داعش در سوریه حضور دارند، سال 93 بود که شهید مدافع حرم سید نعمت هاشمی یکی از دلاوران اهل افغانستان در دفاع شجاعانه از این حریم مقدس لباس رزمندگی به تن کرد و در قامت یک رزمنده مدافع حرم همراه با همرزمانش در لشکر فاطمیون راهی سوریه شد، بعد از چند ماه توسط تروریست‌های تکفیری در تاریخ دهم خرداد ماه سال 93به شهادت رسید و پیکر وی در حلب به جای ماند
پيكر پاك اين شهيد در سال 1396به ایران بازگشت و ساعت 16.30 روز جمعه 19 خرداد ماه در ماهدشت كرج خيابان شهيد فكوري به سمت ميدان آزادگان تشييع شد.
پيكر پاك شهيد هاشمي در گلزارشهداي ماهدشت به خاك سپرده شد.

شهید نعمت‌الله هاشمی در پاسخ به اصرارهای پدرش برای نرفتن به جبهه و ماندن گفته بود:«پدر جان اگر میلیاردها تومان هم به من بدهید دست از راه و مسیری که انتخاب کرده‌ام، برنمی‌دارم. هدف من دفاع از اسلام ناب و حریم آل‌الله است.» گفته‌های نعمت‌الله 19ساله، آدم را یاد جوان‌ها و نوجوان‌هایی می‌اندازد که دوران دفاع مقدس برای حضور در جبهه‌ها سر از پا نمی‌شناختند و کم‌کاری مدعیان راحت‌طلب را جبران می‌کردند. نعمت‌الله از شهدای افغانستانی لشکر فاطمیون است که در بین شهدای مظلوم مدافع حرم، از همه مظلومترند. شیعیان معتقدی که بی‌هیچ ادعایی قدم در راهی دشوار می‌گذارند و همه هستی‌شان را فدای حضرت دوست می‌کنند.گفت‌وگوی ما با محمد هاشمی پدر این شهید بزرگوار را پیش رو دارید؛ پدری که حرف‌های زیادی برای گفتن دارد.

 رجعت دوباره
برای زیارت قبور شهدای لشکر فاطمیون راهی امامزاده عبدالله می‌شوم که در ولدآباد محمدشهر کرج قرار دارد. میان همه سنگ قبرهای شهدای فاطمیون، چشمم به سنگ مزار شهید سید نعمت‌الله هاشمی می‌خورد. سنگ قبری که بعد از تاریخ ولادت و شهادت، تاریخ رجعت پیکر شهید روی آن حکاکی شده و این بدان معناست که شهید مدتی مفقودالاثر بوده است. سید نعمت‌الله هاشمی متولد اول فروردین سال 1374 است که در تاریخ دوم مهرماه سال 1393 در سوریه جاویدالاثر می‌شود و بعد از سه سال چشم‌انتظاری خانواده در تاریخ 19 خرداد ماه سال 1396به آغوش خانواده‌اش بازمی‌گردد. شعر پایین سنگ مزار شهید سید نعمت‌الله هاشمی هم خواندنی بود:
فاطمیون همگی حامی مکتب هستند/  پاسبان حرم حضرت زینب هستند/ گرچه کشتید ولی فاتح دیگر داریم/  ما محال است که دست از شهدا برداریم
بعد از کمی هماهنگی و پیگیری موفق شدم با خانواده شهید ارتباط تلفنی برقرار کنم تا از شهیدشان بیشتر بدانم. سیدمحمد هاشمی پدر شهید در گفت‌وگو همراهی‌مان می‌کند و می‌گوید: من 45 سال دارم. من و مادر بچه‌ها سال 1367 در افغانستان زندگی‌مان را آغاز کردیم. پنج دختر و سه پسر داشتم که یک دخترم به رحمت خدا رفت و پسرم نعمت‌الله شهید شد. اما نعمت در ایران زندگی  و از طریق کارگری امرارمعاش می‌کرد. کمی بعد از آغاز تجاوز تروریست‌ها به خاک سوریه و عراق و بحث تعدی به حریم عمه سادات، نعمت قرار از کف برید و عزمش را برای رفتن جزم کرد.
پدر شهید در ادامه می‌گوید:زمانی که نعمت می‌خواست مدافع حرم شود، 19سال داشت. من در افغانستان بودم که با من تماس گرفت و موضوع رفتنش را در میان گذاشت. برایم سخت بود. همان لحظه با تمام وجود از راه دور خاطرات پسرم را مرور می‌کردم. سیدنعمت بسیار غریب دوست بود. همیشه دست توانمندش را برای کمک به افراد نیازمند دراز می‌کرد و هر زمانی هم که نیازمندی به او مراجعه می‌کرد دست خالی برنمی‌گشت. هر چه داشت در طبق اخلاص می‌گذاشت.
 ذریه اهل‌بیت
پدر شهید در خصوص نحوه اعزام فرزندش می‌گوید: وقتی نعمت‌الله از رفتنش گفت، گفتم: نه نرو تو جوانی بمان. ازدواج کن سر و سامان بگیر. برای خودت خانه و زندگی درست کن. اما نعمت حرف خودش را می‌زد و می‌گفت پدر جان اگر میلیاردها تومان هم به من بدهید دست از راه و مسیر که انتخاب کرده‌ام، برنمی‌دارم. هدف من دفاع از اسلام ناب محمدی و حریم آل‌الله است. من فقط رضایت شما و مادر را می‌خواهم. اگر می‌شود رضایت بدهید تا من راهی ‌شوم. دلم آرام و قرار ندارد. باید به سوریه بروم. شاید وقتی چشمم به حرم بی‌بی زینب(س) بیفتد دلم تسلی پیدا کند. می‌روم تا اگر بتوانم چند تکفیری را از روی زمین بردارم. بهتر خواهد شد ان‌شاءالله. من هم با شنیدن این حرف‌ها راضی شدم. سخت بود اما رضایت دادم الان هم اگر دو پسر دیگرم بخواهند بروند رضایت می‌دهم. خودم به خاطر مشکلی که در دید چشمم دارم که فاصله بیشتر از 50متر را نمی‌توانم ببینم نتوانستم حضور پیدا کنم اما هر چه در توان دارم برای تحقق آرمان جبهه مقاومت اسلامی انجام خواهم داد. ما از سادات و ذریه اهل‌بیت هستیم و نمی‌توانیم تعدی به حریم‌شان را تحمل کنیم.
پدر شهید ادامه می‌دهد: به نعمت گفتم من کاری به کارت ندارم هر طوری که صلاح می‌دانی رفتار کن. از من خواست به مادرش بگویم . گفتم خودت با مادرت صحبت کن. نعمت هم یکی دو باری به مادرش زنگ زد و مادرش هم راضی شد که برود. رفت حرم شاه عبدالعظیم‌حسنی زیارت کرد و بعد از ثبت نام و آموزش راهی شد. حسن در گلخانه‌ای کار می‌کرد که از صاحبکارش مرخصی گرفته بود اما نگفته بود به کجا می‌خواهد برود. روز اعزام و زمان پرواز از هواپیما با ایشان تماس می‌گیرد و خداحافظی می‌کند. نعمت گفته بود من دارم می‌روم سوریه برای دفاع. صاحبکارش هر چه اصرار می‌کند نمی‌تواند مانع رفتنش بشود.
بعد از اعزام به خاطر اینکه خدایی نکرده اتفاقی برای من و مادرش به لحاظ امنیتی پیش نیاید، تماسی با ما نگرفت. ما از نعمت بی‌خبر بودیم تا اینکه یک ماه‌ونیم بعد از اعزام خبر شهادت و مفقودالاثری‌اش را به ما دادند. سوم مهرماه سال 1393 که ما را در جریان شهادتش قرار دادند، گویی یک روز قبل به شهادت رسیده بود اما پیکرش مفقود مانده بود.
 3 سال انتظار
پیکر شهید هاشمی بعد از شهادت سه سال مفقود می‌شود و طی این مدت خانواده چشم‌انتظار بازگشت عزیزشان می‌مانند. پدر ادامه می‌دهد: سه سال از فرزندمان بی‌خبر بودیم تا اینکه سپاه در سال 1394 از ما خواست به دلایل امنیتی از افغانستان به ایران بیاییم. ما هم همه دارایی و مال و منال دنیایی‌مان را رها کردیم و به ایران آمدیم. کمی بعد در خرداد ماه سال 1396 بود که به ما خبر دادند پیکر نعمت تفحص و از طریق آزمایش دی‌ان‌ای شناسایی شده است و به آغوش خانواده بازمی‌گردد. بعد از اینکه پیکرش را برایمان آوردند در امامزاده عبدالله ولدآباد محمدشهر دفن شد.
 طعنه‌های تلخ
در افغانستان کسی نمی‌داند که فرزندم شهید مدافع حرم است که اگر بدانند برای خانواده من گران تمام می‌شود. حتی وقتی به خواست سپاه به ایران آمدیم همه دارایی و ملک و زمین‌های پدری‌ام را رها کردم و از همه آنها گذشتم. دیگر نمی‌توانیم برگردیم، اگر برگردیم زنده نخواهیم ماند. ما با توجه به همه این خطرات فرزندمان را راهی کردیم و این روزها حرف‌های تلخ و گزنده برخی که ما را به گرفتن پول و غیره محکوم می‌کنند، دلمان را می‌سوزاند.
پدرانه‌های شهید به لحظه شهادت فرزندش که می‌رسد تازه متوجه ارتباط شهیدشان با شهید نورالله امیری می‌شوم؛ شهیدی که چندی پیش گفت‌وگو با خانواده‌اش را در همین صفحات پایداری به چاپ رساندیم و همین بهانه آشنایی‌مان با شهدای دیگر آرمیده در امامزاده عبدالله ولدآباد شد. پدر ادامه می‌دهد: در لحظات سخت و نفسگیر عملیات زمانی که نورالله امیری به شدت مجروح می‌شود، پسرم نعمت بر سر بالینش حاضر می‌شود و سر نورالله را بر زانو می‌گیرد. دوستانش از نعمت می‌خواهند که او را رها کند و برگردد، اما دل پسرم تاب نمی‌آورد که هم‌محلی‌اش را که سال‌ها حق همسایگی و همجواری را بر گردنش دارد، تنها بگذارد و می‌گوید خون من که از خون نورالله پررنگ‌تر نیست. در همین اثنا نورالله شهید می‌شود. آن طرف میدان یکی دیگر از بچه‌های مجروح فاطمیون از نعمت تقاضای آب می‌کند. نعمت برای تهیه آب خودش را به این طرف و آن طرف می‌زند. همرزمی که از نعمت تقاضای آب کرده بود، گفت من تا اینجا به یاد دارم بعد که نعمت برای تهیه آب رفت بیهوش شدم و در بیمارستان تهران چشم باز کردم. نمی‌دانم چه اتفاقی برای نعمت افتاد. از این رو ما تا این بخش از حیات یا شهادت فرزندمان مطلع بودیم. بعد هم که خبر مفقودالاثری را به ما دادند.
 قربانی حریم حرم
پدر شهید هاشمی از لحظات چشم‌انتظاری می‌گوید که آدم را یاد پدران و مادران چشم‌انتظار خودمان می‌اندازد. وی می‌گوید: انتظار واقعاً سخت است. ما خیلی منتظر بودیم که خبر خوبی از نعمت بشنویم. هر بار که شماره‌ای ناشناس با گوشی من تماس می‌گرفت سریع پاسخ را می‌دادم که شاید بخواهد خبری از پسرمان به ما بدهد. سه سال چشم‌انتظاری برای من و مادرش سخت گذشت. همیشه با خود زمزمه می‌کردم و می‌گفتم که یازینب کبری(س) من این پسرم را به تو دادم، این قربانی را از من قبول کن .
اما من به شهادت نعمت ایمان داشتم و می‌دانستم ایشان به شهادت رسیده است و زنده نیست. این را هم بر اساس خوابی که دیده بودم می‌گویم. یکبار در اتاق کارگری خواب دیدم یک فرد قدبلند سبزپوش عمامه‌داری آمد و دستش را سمت من باز کرد و گفت: آقا پسرت را در راه امام حسین(ع) داده‌ای و از خود ایشان بخواهیدش. من از خواب بیدار شدم . فهمیدم که نعمت شهید شده است. هر بار که از سپاه یا بنیاد شهید یا هر جای دیگر به منزلمان می‌آمدند و می‌خواستند دلداریمان بدهند که شهیدتان ان‌شاءالله زنده بازمی‌گردد، می‌گفتم نعمت من شهید شده است. امام حسین(ع) خودش می‌داند که در راه او داده‌ام و مطمئنم که شهید شده است. یک بار دیگر باز همین آقا را در خواب دیدم، گل لاله‌ای را که ساقه نداشت در دست گرفته بود. دستم را باز کردم که گل را بگیرم گفت مرد که یک بار چیزی را هدیه می‌دهد پس نمی‌گیرد و پشیمان نمی‌شود. من هم بعد از این خواب به هر کسی که طعنه می‌زند، می‌گویم: هدیه‌ای را که به اهل‌بیت داده‌ایم پس نمی‌گیریم.
 بنیاد شهید یا سپاه
ما برای راهی که پسرمان رفته بود از همه دارایی دنیایی‌مان گذشتیم. فرزندم برای مال دنیا نرفت چراکه مال دنیا را داشت. خیلی هم زیاد. خیلی‌ها به ما می‌گویند سپاه یا بنیاد شهید به شما چه‌ می‌دهد؟ باید به آنها بگویم نعمت من به خاطر بنیاد شهید و سپاه نرفت، بلکه برای رضای خدا رفت و با خدا معامله کرد. تنها خواسته‌ام این است که خانم حضرت زینب(س) این قربانی را از من قبول کند.

منبع:روزنامه جوان

*********************************************************************************

سید محمد هاشمی پدر شهید سید نعمت هاشمی هستم ، متولد روستای رامیان افغانستان ، اصلیت ما افغانیست. رامیان تقریبا هم مرز با کشور پاکستان اس و اهالی روستا شیعه نشین هستند، مردمی زحمت کش و دیندار که با کشاورزی و دامداری رزق و روزی حلال کسب می کنند. از لحاظ جغرافیایی رامیان در منطقه کوهستانی قرار گرفته و سردسیری است اهالی آنجا به سختی گذران زندگی میکنند، چون در افغانستان درآمدها بسیار ناچیز است کفاف خرج و برجمان را نمیداد به همین خاطر قصد سفر به ایران نمودم و بعد از چند سال کار و کسب درآمد به افغانستان برگشتم و در عنفان جوانی برای تشکیل زندگی قصد ازدواج نمودم و مادرم دختری از اقواممان را برایم برگزید. و همسرم را با لباس سفید سوار بر اسب راهی خانه پدرم کردم از همانجا زندگی ساده و بی آلایشمان را با توکل به خدا شروع کردیم.

نعمت، نعمت خدا بود

ثمره زندگیمان در این بیست و دو سال زندگی مشترک هشت فرزند است که لطف لامتناهی خداوند شامل حال ما گردید. نعمت فرزند دوم خانواده بود، زمانی که مادرش باردار بود وضعیت مناسبی نداشت و اطباء اصرار بر سقط جنین داشتند چون احتمال معلولیت نعمت را می دادند.

من و همسرم دل شکسته به طرف امامزاده یحیی ( فرزند زید شهید و زید فرزند امام زین العابدین (ع)، فرزند امام حسین(ع) است.) به مزار شریف رفتیم در همانجا با چشمان گریان نذر کردم اگر بچه سالم بدنیا بیاید او خادم مجالس امام حسین در حسینیه افغانستان شود. بحمدالله همسرم بعد از مدتی وضع حمل نمودند و دعایم مستجاب شد در واقع نعمت، نعمت خدا بود که به ما ارزانی داشت.

از همان کودکی بچه آرام و دل رحمی بود این خصلت زیبایش، آرامش را به دیگران هدیه میکرد. وابستگی زیادی به مادرش داشت و همیشه در دستان پرمهر و نوازشگر مادر به خواب میرفت.

از نگاه نعمت معصومیت سرازیر میشد اگر کار اشتباهی به اقتضای سنش انجام میداد برای تادیب او نمیتوانستم خشمی نشان بدهم نگاه غریبانه ای داشت. نعمت بسیار مهربان و خیرخواه بود تا جایی که به صورت مخفیانه از پول کارگری اندک خود به ضعیفان کمک می نمود.

بنا به نذری که کرده بودم نعمت خادم حسینیه افغانستان بود و عاشق خدمت و نوکری عزاداران حسینی بود. صدای زجه و ناله های نعمت در هنگام ذکر مصیبت اباعبدالله انگار هنوز درحسینیه افغانستان به گوش میرسد.

در روضه های آل عبا قد کشیده ام

این خانواده را ز ازل برگزیده ام

همچون کبوتری که به دنبال دانه است

هرجا که روضه ای شده بر پا پریده ام

از شفا تا دفاع


از همان موقعی که افغانستان با طالبان در جنگ بود و شاهد وحشی گری این نیروها بر کشورمان بود رگ غیرت نعمت به جوش آمده بود و قصد اعزام به اردو ملی کرد و من مخالف حضور او شدم و وقتی از او علت را جویا می شدم میگفت میخواهم از کشورم دفاع کنم، همه ما تحت خطریم و اینکه بتوانیم از آنان انتقام بگیریم.

نعمت بعد از مدتی به قصد کار به ایران سفر نمود و از آنجا به ما زنگ زد که به همراه دوستانم برای مدتی، انشاالله قصد عزیمت به زیارت حرم حضرت زینب (س) در سوریه را دارند. من هم فقط از او التماس دعا مخصوص برای خود و خانواده را طلب کردم. نمی دانستم آن نذری که کرده بودم در عمق وجود نعمت درونی شده بود و خادمی اباعبدالله و خاندانش تا این حد که ناموس و غیرتش در خطر هستند خود را مسئول بداند.

تقریبا یک ماه بعد او از سفر بازگشت و از طریق تلفن جویای احوال ما شد بعد از احوال پرسی، اخبار و جریان جنگ و ورود داعش به سوریه و کشتار شیعیان و محاصره حرم حضرت زینب (س) را برای ما بازگو کرد که ما به عنوان مدافعان حرم در مقابل آنان ایستادگی میکنیم تا پیروز شویم. سخنش پر از صلابت و شوق مبارزه بود و برای او از درگاه خداوند متعال طلب خیر کردم و ذکر فا الله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین را از راه دور برایش خواندم.

میدانستم که در جنگ حلوا خیرات نمی کنند و دیگر امیدی به بازگشت نعمت نداشتم. ولی هیچ گونه حرفی که نگرانی و استرس در خانواده ایجاد کند به زبان نمی آوردم.

بی قراری های مادرانه

چند وقتی می شد که از نعمت هیچ خبری نداشتیم مادرش بی قراری میکرد. وقتی شنیدم همرزمانش از سوریه برای مرخصی به افغانستان می آمدند در پی دیدار آنها برای جویا شدن خبر سلامتی نعمت، راهی خانه اشان شدم. آنها هم اظهار بی اطلاعی کردند و من به ناچار به ایران سفر نمودم و به ارگان اعزام شده مراجعه نمودم و بعد از تلاش ها و پیگیری هایی زیاد اعلام کردند نعمت مفقود شده است و هیچ اثری از او نیست.(پيكر پاك اين شهيد در سال 1396به ایران بازگشت)

نعمت پسر مظلوم و معصومم در سال 93 برای دفاع از حرم بی بی زینب به سوریه رفت و در روز دوم مهر ماه 93 روح پرفتوحش بر بلندای گنبد خانم زینب پاسبان و نگهبان آن حریم ملکوتی شد.

به خواندن ادامه دهید

قبلیبعدی

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *